الإتقان في علوم القرآن: جلالالدین عبدالرحمن سیوطی
ترجمه: سید مهدی حائری قزوینی
نوع پنجاه و هشتم:بدایع قرآن – قسمت سوم
استدراک و استثناء
شرط اینکه از بدیع شمرده شوند آن است که نوعی از محاسن را بیش از آنچه معنی لغوی بر آن دلالت دارد متضمن باشند.
مثال استدراک:
﴿قَالَتِ ٱلۡأَعۡرَابُ ءَامَنَّاۖ قُل لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ وَلَٰكِن قُولُوٓاْ أَسۡلَمۡنَا﴾ [الحجرات: 14].
که اگر به ﴿لَّمۡ تُؤۡمِنُواْ﴾ اکتفا میکرد آنها را پراکنده مینمود؛ زیرا که آنها گمان داشتند که اقرار به شهادتین ایمان است، پس از جهت بلاغت واجب بود که استدراک ذکر شود تا دانسته گردد که ایمان توافق دل با زبان است، و اگر تنها زبان به آن اقرار نماید اسلام نامیده میشود، و به آن ایمان نمیگویند، و توضیح بیشتری نیز بر آن افزود که:
﴿وَلَمَّا يَدۡخُلِ ٱلۡإِيمَٰنُ فِي قُلُوبِكُمۡ﴾ [الحجرات: 14].
پس چون استدراک متضمن توضیح اشکالی که ظاهر کلام دارد میباشد، از محاسن شمرده شده است.
و مثال استثناء:
﴿فَلَبِثَ فِيهِمۡ أَلۡفَ سَنَةٍ إِلَّا خَمۡسِينَ عَامٗا﴾ [العنکبوت: 14].
که خبر دادن از آن مدت با این عبارت زمینه را برای معذور داشتن نوح در نفرینش بر قومش فراهم میسازد، که اگر گفته میشد: «در قومش نهصد و پنجاه سال ماند» اینچنین مطلب را هولانگیز و بزرگ جلوه نمیداد؛ زیرا که لفظ «الف = هزار» که در آیه آمده اولی که بگوش میرسد انسان را از شنیدن بقیه سخن مشغول میدارد، و چون استثنا میآید دیگر توجه شخص را به خود معطوف نمیکند تا أثر یاد کردن لفظ هزار از بین برود.
اقتصاص
این قسم را ابن فارس ذکر کرده، و اقتصاص آن است که سخنی در سورهای از سخن دیگری در همان سوره یا سوره دیگر بریده شده باشد، مانند فرموده خدای تعالی:
﴿وَءَاتَيۡنَٰهُ أَجۡرَهُۥ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَإِنَّهُۥ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ لَمِنَ ٱلصَّٰلِحِينَ﴾ [العنکبوت: 27].
در حالی که آخرت خانه ثواب است و عملی در آن نیست، پس این از آیه دیگر حکایت شده که:
﴿وَمَن يَأۡتِهِۦ مُؤۡمِنٗا قَدۡ عَمِلَ ٱلصَّٰلِحَٰتِ فَأُوْلَٰٓئِكَ لَهُمُ ٱلدَّرَجَٰتُ ٱلۡعُلَىٰ ٧٥﴾ [طه: 75].
و از این گونه است:
﴿وَلَوۡلَا نِعۡمَةُ رَبِّي لَكُنتُ مِنَ ٱلۡمُحۡضَرِينَ ٥٧﴾ [الصافات: 57].
از فرموده او تعالی:
﴿أُوْلَٰٓئِكَ فِي ٱلۡعَذَابِ مُحۡضَرُونَ﴾ [سبأ: 38].
گرفته شده است.
و نیز فرموده خداوند:
﴿وَيَوۡمَ يَقُومُ ٱلۡأَشۡهَٰدُ﴾ [غافر: 51].
از چهار آیه بریده شده است؛ زیرا که شاهدان چهار طایفهاند، فرشتگان که در فرموده خداوند است:
﴿وَجَآءَتۡ كُلُّ نَفۡسٖ مَّعَهَا سَآئِقٞ وَشَهِيدٞ ٢١﴾ [ق: 31].
و پیغمبران، در فرموده خداوند:
﴿فَكَيۡفَ إِذَا جِئۡنَا مِن كُلِّ أُمَّةِۢ بِشَهِيدٖ وَجِئۡنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰٓؤُلَآءِ شَهِيدٗا ٤١﴾ [النساء: 41].
و امت حضرت محمدص در فرموده خداوند:
﴿لِّتَكُونُواْ شُهَدَآءَ عَلَى ٱلنَّاسِ﴾ [البقرة: 143].
و اعضای بدن در فرموده خداوند:
﴿يَوۡمَ تَشۡهَدُ عَلَيۡهِمۡ أَلۡسِنَتُهُمۡ...﴾ [النور: 24].
و فرموده خداوند:
﴿يَوۡمَ ٱلتَّنَادِ﴾ [غافر: 32].
که به تخفیف و تشدید خوانده شده، اولی از فرموده خداوند:
﴿وَنَادَىٰٓ أَصۡحَٰبُ ٱلۡجَنَّةِ أَصۡحَٰبَ ٱلنَّارِ﴾ [الأعراف: 44].
گرفته شده، و دومی از:
﴿يَوۡمَ يَفِرُّ ٱلۡمَرۡءُ مِنۡ أَخِيهِ ٣٤﴾ [عبس: 34].
ابدال
ابدال قرار دادن بعضی از حروف به جای بعض دیگر است، ابن فارس از این گونه دانسته:
﴿فَٱنفَلَقَ﴾ [الشعراء: 63].
را، یعنی: انفرق بوده، لذا فرموده:
﴿فَكَانَ كُلُّ فِرۡقٖ﴾ [الشعراء: 63].
پس راء و لام در پی یکدیگرند.
و از خلیل است که درباره فرموده خداوند تعالی:
﴿فَجَاسُواْ خِلَٰلَ ٱلدِّيَارِ﴾ [الإسراء: 5].
گفته: منظور «فحاسوا» بوده، پس جیم به جای حاء آمده، و با جاء نیز خوانده شده، و فارسی از این گونه دانسته:
﴿إِنِّيٓ أَحۡبَبۡتُ حُبَّ ٱلۡخَيۡرِ﴾ [ص: 32].
را، یعنی: الخیل، و ابوعبیده از این قبیل شمرده:
﴿إِلَّا مُكَآءٗ وَتَصۡدِيَةٗ﴾ [الانفال: 35].
یعنی: تصدده.
تأکید مدح به چیزی که شبیه ذم است
ابن أبیالاصبع گفته: و این نوع در قرآن بینهایت کم است، گفته: و جز یک آیه از آن نیافتم، و آن فرموده خداوند است:
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ هَلۡ تَنقِمُونَ مِنَّآ إِلَّآ أَنۡ ءَامَنَّا بِٱللَّهِ﴾ [المائدة: 59].
که استثناء پس از استفهامی که در قالب توبیخ است نسبت به عیب گرفتن اهل کتاب بر مؤمنین ایمانشان را، موهم آن است که آنچه پس از آن میآید که موجب نقمت و نکوهش فاعل آن است، مذمت باشد، ولی چون بعد از استثناء سخنی که مایه مدح فاعل آن است آمد، کلام متضمن تأکید مدح گردید به آنچه شبیه ذم است.
میگویم: و نظیر این است فرموده خداوند:
﴿وَمَا نَقَمُوٓاْ إِلَّآ أَنۡ أَغۡنَىٰهُمُ ٱللَّهُ وَرَسُولُهُۥ مِن فَضۡلِهِۦ﴾ [التوبة: 74].
و فرموده خداوند:
﴿ٱلَّذِينَ أُخۡرِجُواْ مِن دِيَٰرِهِم بِغَيۡرِ حَقٍّ إِلَّآ أَن يَقُولُواْ رَبُّنَا ٱللَّهُ﴾ [الحج: 40].
زیرا که ظاهراً استثناء آن است که مابعد آن حق است و مقتضی بیرون کردن آنها از شهر و دیارشان، ولی چون صفت مدح است که اکرام آنها را میرساند نه خارج کردن، تأکید مدح است به چیزی که شبیه مذمت میباشد.
و تنوخی در الأقصی القریب از این گونه شمرده:
﴿لَا يَسۡمَعُونَ فِيهَا لَغۡوٗا وَلَا تَأۡثِيمًا ٢٥ إِلَّا قِيلٗا سَلَٰمٗا سَلَٰمٗا ٢٦﴾ [الواقعة: 25-26].
«سلاما سلاماً» را استثنا کرده که ضد لغو و تأثیم است، و این تأکید نبودن لغو و تأثیم میباشد.
تفویت
تفویت عبارت است از اینکه متکلم معانی گوناگونی از مدح و وصف و فنون دیگری را در سخن خود عرضه کند، هر کدام در یک جمله جداگانه و در عین حال جملهها در وزن مساوی باشند، و این فن در جملههای طولانی و متوسط و کوتاه میآید.
از جملههای طولانی:
﴿ٱلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهۡدِينِ ٧٨ وَٱلَّذِي هُوَ يُطۡعِمُنِي وَيَسۡقِينِ ٧٩ وَإِذَا مَرِضۡتُ فَهُوَ يَشۡفِينِ ٨٠ وَٱلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحۡيِينِ ٨١﴾ [الشعراء: 78-81].
و از جملههای متوسط:
﴿ تُولِجُ ٱلَّيۡلَ فِي ٱلنَّهَارِ وَتُولِجُ ٱلنَّهَارَ فِي ٱلَّيۡلِۖ وَتُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَتُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ﴾ [آلعمران: 27].
ابن أبی الإصبع گفته: و جملههای ترکیب شده کوتاه در قرآن نیامده است.
تقسیم
و آن فرا گرفتن اقسام موجود شیء است، نه اقسامی که عقلاً ممکن باشد، مانند:
﴿هُوَ ٱلَّذِي يُرِيكُمُ ٱلۡبَرۡقَ خَوۡفٗا وَطَمَعٗا﴾ [الرعد: 12].
زیرا که در دیدن برق جز ترس از صاعقهها و طمع به بارانها چیز سومی نیست.
و فرموده خداوند:
﴿فَمِنۡهُمۡ ظَالِمٞ لِّنَفۡسِهِۦ وَمِنۡهُم مُّقۡتَصِدٞ وَمِنۡهُمۡ سَابِقُۢ بِٱلۡخَيۡرَٰتِ﴾ [فاطر: 32].
زیرا که عالم از این سه قسم بیرون نیست: یا معصیتکار است و بر خود ظلم میکند، و یا سبقت گیرنده وسرعت کننده به سوی کارهای خیر، و یا میانه بین این دو.
و نظیر آن است:
﴿وَكُنتُمۡ أَزۡوَٰجٗا ثَلَٰثَةٗ ٧ فَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَيۡمَنَةِ ٨ وَأَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ مَآ أَصۡحَٰبُ ٱلۡمَشَۡٔمَةِ ٩ وَٱلسَّٰبِقُونَ ٱلسَّٰبِقُونَ ١٠﴾ [الواقعة: 7-10].
و همچنین فرموده خدای تعالی:
﴿لَهُۥ مَا بَيۡنَ أَيۡدِينَا وَمَا خَلۡفَنَا وَمَا بَيۡنَ ذَٰلِكَ﴾ [مریم: 64].
که تمام اقسام زمان را در برگرفته است.
و فرموده خداوند:
﴿وَٱللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَآبَّةٖ مِّن مَّآءٖۖ فَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰ بَطۡنِهِۦ وَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰ رِجۡلَيۡنِ وَمِنۡهُم مَّن يَمۡشِي عَلَىٰٓ أَرۡبَعٖ﴾ [النور: 45].
که تمام اقسام راه رفتن مخلوقات را دربرگرفته است.
و فرموده خداوند:
﴿ٱلَّذِينَ يَذۡكُرُونَ ٱللَّهَ قِيَٰمٗا وَقُعُودٗا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمۡ﴾ [آلعمران: 191].
که تمام حالتها و هیئتهای ذکرگویان را در برگرفته است.
و فرموده خداوند:
﴿يَهَبُ لِمَن يَشَآءُ إِنَٰثٗا وَيَهَبُ لِمَن يَشَآءُ ٱلذُّكُورَ ٤٩ أَوۡ يُزَوِّجُهُمۡ ذُكۡرَانٗا وَإِنَٰثٗاۖ وَيَجۡعَلُ مَن يَشَآءُ عَقِيمًا﴾ [الشوری: 49-50].
تمام احوال ازدواج کنندگان را ذکر کرده، و قسم پنجمی ندارد.
تدبیج
و آن عبارت است از اینکه متکلم رنگهایی را در سخن خود نام ببرد و منظورش از آنها توریه و کنایه باشد، ابن أبی الإصبع گفته: مانند فرموده خدای تعالی:
﴿وَمِنَ ٱلۡجِبَالِ جُدَدُۢ بِيضٞ وَحُمۡرٞ مُّخۡتَلِفٌ أَلۡوَٰنُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٞ﴾ [فاطر: 27].
گفته: مراد از این رنگها -و خدا داناست ـ کنایه از راه اشتباه و راه راست و روشن است؛ زیرا که جاده سفید راهی است که رهروان بسیاری دارد، و آن واضحترین و روشنترین راههاست، و رتبه پس از آن قرمز است، و پایینتر از قرمز سیاه، انگار که در خفاء و اشتباهانگیز بودن ضد سفید است که واضح و ظاهر است.
و چون این سه رنگ برای ظاهر شدن در چشم دو سمت و یک واسطه دارد طرف بالا در ظهور و سفیدی، و طرف پایین خفاء و سیاهی، و قرمز میانه این دو است همچنان که ترکیب رنگها بر این وضع شده، و نیز چون رنگ کوهها از این سه نوع بیرون نیست، و هدایت با هر نشانهای که برای آن نصب گردیده به همینگونه تقسیم شده است؛ آیه کریمه نیز همینطور تقسیم گشت، و در آن تدبیج و صحت تقسیم واقع شد.
تنکیب
پعبارت است از اینکه متکلم به جهت نکتهای چیزی را یاد کند که ممکن بود غیر آنرا که جایش را پر میکرد بیاورد، مانند فرموده خدای تعالی:
﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ رَبُّ ٱلشِّعۡرَىٰ ٤٩﴾ [النجم: 49].
از بین ستارگان شعری را نام برد و حال آنکه خدای تعالی پروردگار همه چیز است، چونکه در میان عربها مردی پیدا شده بود به نام ابن أبیکبشه که ستاره شعری را پرستید و جمعی را به عبادت آن فراخواند، پس خدای تعالی این آیه را نازل کرد:
﴿وَأَنَّهُۥ هُوَ رَبُّ ٱلشِّعۡرَىٰ ٤٩﴾ [النجم: 49].
که او است پروردگار شعری که نسبت به آن ادعای خدایی شده است.
تجرید
تجرید آن است که از یک امر دارای صفت شیء دیگری مانند آن برکنند، به جهت مبالغه در کمال آن صفت در آن شیء، مانند «لي من فلان صدیق حمیم» که از رجل صدیق، دیگری که به همان صفت دوستی متصف است جدا کردهاند، و مانند: «مررت بالرجل الکریم والنسمة المبارکة» که از رجل کریم لفظ دیگری جداکردهاند که متصف به صفت برکت است و بر آن عطف نمودهاند، انگار که غیر از آن است و حال آنکه منظور خود او میباشد.
و از مثالهای این فن در قرآن:
﴿لَهُمۡ فِيهَا دَارُ ٱلۡخُلۡدِ﴾ [فصلت: 28].
میباشد، معنی آیه این نیست که در بهشت جای معینی هست که «دارالخلد» و «خانه جاودان» است، و جاهای دیگری که جاودانگی در آنها نیست؛ بلکه خود بهشت همهاش دارالخلد است، انگار که از خانه بهشت خانه دیگری جدا کرده باشد!
این را در کتاب المحتسب آورده، و نیز از این گونه برشمرده:
﴿يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَمُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتِ مِنَ ٱلۡحَيِّ﴾ [الأنعام: 95].
بنابر اینکه مراد از میت نطفه باشد، زمخشری گفته: عبیدبن عمیر چنین خوانده:
﴿فَكَانَتۡ وَرۡدَةٗ كَٱلدِّهَانِ﴾ [الرحمن: 37].
به رفع ورده، یعنی: از آن گلی حاصل شد، وی گفته: و این از نوع تجرید است، و نیز خوانده:
﴿يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنۡ ءَالِ يَعۡقُوبَ﴾ [مریم: 6].
ابن جنی گفته: این همان تجرید است، چون منظورش این است: «وهب لي من لدنك ولیا یرثني منه وارثٌ من آل یعقوب» و حال آنکه خود او وارثش بوده، پس مثل این است که از او وارثی جدا کرده باشد.
تعدید
و آن کنار هم و بر یک سیاق افکندن الفاظ مفرد است، و بیشتر در صفات دیده میشود، مانند فرموده خداوند:
﴿ٱللَّهُ ٱلَّذِي لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡقُدُّوسُ ٱلسَّلَٰمُ ٱلۡمُؤۡمِنُ ٱلۡمُهَيۡمِنُ ٱلۡعَزِيزُ ٱلۡجَبَّارُ ٱلۡمُتَكَبِّرُ﴾ [الحشر: 23].
و فرموده خداوند:
﴿ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ ٱلۡحَٰمِدُونَ...﴾ [التوبة: 112].
و فرموده خداوند:
﴿مُسۡلِمَٰتٖ مُّؤۡمِنَٰتٖ...﴾ [التحریم: 5].
ترتیب
ترتیب آن است که اوصاف موصوف را بر ترتیب خلقت طبیعی آنها بیان سازد، و صفت دیگری بر آنها نیفزاید، عبدالباقی یمنی برای این نوع چنین مثال آورده: فرموده خدای تعالی:
﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن تُرَابٖ ثُمَّ مِن نُّطۡفَةٖ ثُمَّ مِنۡ عَلَقَةٖ ثُمَّ يُخۡرِجُكُمۡ طِفۡلٗا ثُمَّ لِتَبۡلُغُوٓاْ أَشُدَّكُمۡ ثُمَّ لِتَكُونُواْ شُيُوخٗا﴾ [غافر: 67].
و فرموده خداوند:
﴿فَكَذَّبُوهُ فَعَقَرُوهَا...﴾ [الشمس: 14].
تضمین
بر چند معنی گفته میشود:
یکی: نهادن لفظی به جای لفظ دیگر به جهت متضمن بودن معنی آن، و این نوعی از مجاز است که سخن درباره آن گذشت.
دوم: حصول معنایی در آن بدون اینکه اسمی که عبارت از آن باشد برده شود، این نیز نوعی از مجاز است که قبلاً گذشت.
سوم: متعلق بودن ما بعد فاصله به آن، و این در نوع فاصلهها ذکر شده است.
چهارم: درج کردن سخن کس دیگر در بین کلام به منظور تأکید معنی، یا ترتیب نظم، و نوع بدیعی همین است، ابن أبی الإصبع گفته: در قرآن چیزی از این گونه نیافتم مگر در دو مورد که متضمن دو فصل از تورات و انجیل است، فرموده خداوند:
﴿مُّحَمَّدٞ رَّسُولُ ٱللَّهِ...﴾ [الفتح: 29].
و ابن النقیب و دیگران نقل قولهایی که از زبان مخلوق در قرآن آمده را مثال آوردهاند، مانند فرموده خدای تعالی به حکایت از ملائکه:
﴿أَتَجۡعَلُ فِيهَا مَن يُفۡسِدُ فِيهَا﴾ [البقرة: 30].
و از منافقین:
﴿أَنُؤۡمِنُ كَمَآ ءَامَنَ ٱلسُّفَهَآءُ﴾ [البقرة: 13].
﴿وَقَالَتِ ٱلۡيَهُودُ﴾ [البقرة: 113].
﴿وَقَالَتِ ٱلنَّصَٰرَىٰ﴾ [البقرة: 113].
ابن النقیب گفته: و همینطور است آنچه از لغتهای عجمی در آن آمده است.
برچسبها: علوم قرآن, علوم قرآنی, بلاغت


