دین،اخلاق،ادبیات عرب
 
آگاهی وبصیرت

محل درج آگهی و تبلیغات
 
نوشته شده در تاريخ پنجشنبه هفتم مهر ۱۴۰۱ توسط جعفرکارگزار

نوع پنجاه و چهارم:
در کنایات و تعریض

این دو از انواع بلاغت و روشهای فصاحت می‌باشند، و قبلا گذشت که کنایه از تصریح بلیغتر است. و أهل بیان آن را چنین تعریف کرده‌اند که: لفظی است که لازم معنایش از آن اراده شده.

و بقولی: ترک تصریح به چیزی به آنچه در لزوم مساوی آن است که از آن به ملزوم منتقل گردند.

و کسی که وقوع مجاز را در قرآن منکر است، وقوع کنایه را در قرآن انکار نموده بنابر اینکه مجاز است، و اختلاف در این باره گذشت.

و کنایه چند سبب دارد:

یکی: توجه دادن به قدرت عظیم، مانند:

﴿هُوَ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ[الأعراف: 189].

«او است که شما را از یک نفس آفرید».

کنایه از آدم است.

دوم: رها کردن لفظ به مجملتر از آن، مانند:

﴿إِنَّ هَٰذَآ أَخِي لَهُۥ تِسۡعٞ وَتِسۡعُونَ نَعۡجَةٗ وَلِيَ نَعۡجَةٞ وَٰحِدَةٞ[ص: 23].

«این برادر من نودونه میش دارد و من یک میش دارم».

که میش را کنایه از زن آورد، چنانکه عادت عرب است که ترک تصریح به ذکر زنان مجملتر است، از همین روی در قرآن هیچ زنی جز مریم نام برده نشده است. سهیلی گفته: و بدین جهت نام مریم ـ برخلاف شیوه فصحا ـ برده شده که پادشاهان و أشراف زنان خود را در ملأ یاد نمی‌کردند و نام آنها را مبتذل نمی‌نمودند، بلکه از همسر به فرش و عیال و مانند آن کنایه می‌آوردند، ولی هر گاه کنیزان را یاد می‌کردنداز بردن نام آنها خودداری نمی‌نمودند، پس چون نصاری درباره مریم گفتند آنچه گفتند خداوند نام او را به صراحت گفت؛ و این تأکید عبودیت نیست که صفت آن است، و نیز تأکید اینکه عیسی پدر ندارد نمی‌باشد؛ وگرنه به او منسوب می‌شد.

سوم: اینکه تصریح از کلماتی باشد که ذکر آنها زشت است، مانند کنایه آوردن خداوند ازجماع به «ملابسه» و«مباشره» و«افضاء» و «دخول» و «سر» در فرموده خداوند،

﴿وَلَٰكِن لَّا تُوَاعِدُوهُنَّ سِرًّا[البقرة: 235].

و غشیان در فرموده خداوند:

﴿فَلَمَّا تَغَشَّىٰهَا[الأعراف: 189].

ابن أبی حاتم از ابن عباس آورده که گفت: مباشره جماع است، ولی خداوند کنایه می‌آورد.

و نیز از او آورده که گفت: همانا خداوند گرامی است آنچه خواهد کنایه می‌آورد، و «رفث» جماع است، و از طلب آن به «مراوده = جستجو» کنایه زده است در فرموده خداوند:

﴿وَرَٰوَدَتۡهُ ٱلَّتِي هُوَ فِي بَيۡتِهَا عَن نَّفۡسِهِۦ[یوسف: 23].

و (بانویی که یوسف در خانه‌اش بود) او را به خود فراخواند.

و از آن یا معانقه به لباس کنایه آورده آنجا که فرموده:

﴿هُنَّ لِبَاسٞ لَّكُمۡ وَأَنتُمۡ لِبَاسٞ لَّهُنَّ[البقرة: 187].

«زنان لباسی برای شمایند و شما لباسی برای آنها می‌باشید».

و نیز از آن به «حرث = کشت» کنایه آورده که فرموده:

﴿نِسَآؤُكُمۡ حَرۡثٞ لَّكُمۡ[البقرة: 223].

«زنانتان کشتزار شمایند».

و از ادرار و مانند آن به «غائط» کنایه زده در فرموده خود:

﴿أَوۡ جَآءَ أَحَدٞ مِّنكُم مِّنَ ٱلۡغَآئِطِ[المائدة: 6].

یا یکی از شما را قضاء حاجتی دست داد.

و أصل آن محل مطمئنی از زمین می‌باشد.

و از قضاء حاجت به خوردن غذا کنایه آورده درباره مریم و فرزندش که فرموده:

﴿كَانَا يَأۡكُلَانِ ٱلطَّعَامَ[المائدة: 75].

«آن دو غذا می‌خوردند».

و از مقعدها به «أدبار = دبرها» کنایه آورده در فرموده خود:

﴿يَضۡرِبُونَ وُجُوهَهُمۡ وَأَدۡبَٰرَهُمۡ[محمد: 27].

«به صورتها و دبرهایشان می‌زنند».

ابن أبی حاتم درباره این آیه از مجاهد آورده که گفت: منظور مقعدهای آنهاست، ولی خداوند کنایه می‌آورد.

و بنابراین تصریح به فرج ایراد شده که در فرموده خداوند است:

﴿ٱلَّتِيٓ أَحۡصَنَتۡ فَرۡجَهَا[التحریم: 12].

«آن كه فرج خویش را حفاظت نمود».

و در جواب گفته شده: منظور از آن شکاف پیراهن است، و تعبیر به آن از لطیفترین کنایات است یعنی جامه‌اش هیچ شبه‌ای ندارد؛ پس او پاکیزه جامه است، چنانکه گفته می‌شود: پاک لباس و عفیف دامن کنایه از عفت، و از این گونه است:

﴿وَثِيَابَكَ فَطَهِّرۡ ٤[المدثر: 4].

«و جامه‌ات را پاکیزه کن».

و چگونه گمان برود که دمیدن جبرئیل در فرج او واقع شد، و حال آنکه او در جیب پیراهنش دمید.

و نظیر آن است:

﴿وَلَا يَأۡتِينَ بِبُهۡتَٰنٖ يَفۡتَرِينَهُۥ بَيۡنَ أَيۡدِيهِنَّ وَأَرۡجُلِهِنَّ[الممتحنة: 12].

«و بین دست‌ها وپاهایشان افترا و بهتانی نیاورند».

می‌گویم: و بنابراین در آیه کنایه‌ای از کنایه دیگراست، و نظیر آن درمجاز مجاز گذشت.

چهارم: قصد بلاغت و مبالغه، مانند:

﴿أَوَ مَن يُنَشَّؤُاْ فِي ٱلۡحِلۡيَةِ وَهُوَ فِي ٱلۡخِصَامِ غَيۡرُ مُبِينٖ ١٨[الزخرف: 18].

«یا اینکه (خداوند به فرزندی اختیار کرد) کسی را که در زیب و زیور پرورش می‌یابد و در مخاصمه ناتوان است».

از زنان کنایه آورده به اینکه در زیب و زیور تربیت می‌شوندکه آنها را از نظر در أمور و دقت در معانی باز می‌دارد، و اگر لفظ «نساء = زنان» را می‌آورد این نکته را نمی‌رساند، و منظور نفی کردن این حالت از فرشتگان است، و فرموده خداوند:

﴿بَلۡ يَدَاهُ مَبۡسُوطَتَانِ[المائدة: 64].

«بلکه دستان او گسترده می‌باشند».

کنایه از جود و کرم بی‌منتهای خداوند است.

پنجم: قصد اختصار، مانند کنایه آوردن از الفاظ متعددی با لفظ «فعل»، مانند:

﴿لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَفۡعَلُونَ[المائدة: 79].

﴿فَإِن لَّمۡ تَفۡعَلُواْ وَلَن تَفۡعَلُواْ[البقرة: 24].

«پس اگر این كار را (آوردن سوره‌ای مانند این قرآن) انجام ندادید و هرگز انجام نخواهید داد».

ششم: توجه دادن به عاقبت کار، مانند:

﴿تَبَّتۡ يَدَآ أَبِي لَهَبٖ[المسد: 1].

أبولهب جهنمی است و عاقبت به آتش خواهد افتاد.

﴿حَمَّالَةَ ٱلۡحَطَبِ ٤ فِي جِيدِهَا[المسد: 4-5].

زن او سخنچینی است که بالآخره هیزم جهنم خواهد شد و در گردنش غل.

بدرالدین بن مالک در المصباح گفته: عدول کردن از تصریح به کنایه به خاطر نکته‌ای انجام می‌گیرد، از قبیل توضیح، یا بیان حلال موصوف، یا مقدار حال او، یا قصد مدح یا ذم یا اختصار، یا پوشاندن، یا حفظ کردن، یا معماگویی، یا تعبیر از دشوار با بیان آسان، و یا تعبیر از معنی زشت با لفظ زیبا.

و زمخشری نوع غریبی از کنایه استنباط کرده اینکه: جمله‌ای برگیری که معنایش برخلاف ظاهر باشد، پس بدون اینکه حقیقت و مجاز مفرداتش را در نظر آوری به طور خلاصه از مقصود تعبیر کنی، چنانکه درباره مانند:

﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ عَلَى ٱلۡعَرۡشِ ٱسۡتَوَىٰ ٥[طه: 5].

بگویی: کنایه از ملک است، چون قرار یافتن بر تخت جز با ملک حاصل نمی‌گردد، پس این تعبیر کنایه از آن آمد، و نیز فرموده خداوند:

﴿وَٱلۡأَرۡضُ جَمِيعٗا قَبۡضَتُهُۥ يَوۡمَ ٱلۡقِيَٰمَةِ وَٱلسَّمَٰوَٰتُ مَطۡوِيَّٰتُۢ بِيَمِينِهِۦ[الزمر: 67].

«و زمین به تمامی روز قیامت در قبضه او و آسمانها در دستش بهم پیچیده خواهد بود».

کنایه از عظمت و جلالت او است بدون اینکه توجهی به قبض و دست راست از جهت حقیقت و مجاز آنها گردد.

دنباله‌ای از بحث

یکی از انواع بدیع که تشبیه کنایه است إرداف می‌باشد، و آن چنین است که متکلم معنای اراده کند ولی نه با لفظی که برای آن وضع شده از آن تعبیر کند، و نه با دلالت اشاره، بلکه لفظی مرادف آن بیاورد، مانند فرموده خداوند:

﴿وَقُضِيَ ٱلۡأَمۡرُ[هود: 44].

که أصل این است: «و هلاک شد آنکه خداوند هلاکتش را حتم فرموده بود و نجات یافت آنکه قضای الهی بر نجاتش جاری شده بود» و از این تعبیر به ارداف عدول کرد به جهت ایجازی که در آن هست، وتوجه دادن به اینکه هلاکت هلاک شوندگان و نجات ناجیان به فرمان آمری مطاع و قضای کسی که هیچ چیزی قضایش را رد نمی‌کند بوده است، که أمر مستلزم أمر کننده است، پس قضایا و بر قدرت و چیرگی آمر آن دلالت دارد، و اینکه ترس از عقوبت و أمید ثواب او بر اطاعت أمرش بر می‌انگیزند، و تمام اینها از لفظ خاص برنمی‌آید.

و همچنین فرموده خداوند:

﴿وَٱسۡتَوَتۡ عَلَى ٱلۡجُودِيِّ[هود: 44].

که حقیقت آن «جلست» می‌باشد پس از لفظ خاص به مرادف آن عدول شده به جهت اینکه واژه «استواء» نشستن آرام بدون انحراف و تمایل را می‌رساند، و این از لفظ «جلوس» حاصل نمی‌گردد.

و همینطور:

﴿فِيهِنَّ قَٰصِرَٰتُ ٱلطَّرۡفِ[الرحمن: 56].

که در أصل «عفیفات» می‌باشد، و از آن عدول شده به جهت دلالت بر اینکه زنهای بهشت علاوه بر عفت داشتن چشمانشان به سوی غیر همسرانشان نمی‌رود، و غیر آنها را تمایل و آرزو نکنند، و این معنی از لفظ «عفت» گرفته نمی‌شود.

بعضی گفته‌اند فرق بین کنایه و ارداف آن است که کنایه منتقل شدن از لازم به ملزوم، و ارداف از مذکور به متروک می‌باشد.

و نیز از مثالهای آن است:

﴿لِيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَسَٰٓـُٔواْ بِمَا عَمِلُواْ وَيَجۡزِيَ ٱلَّذِينَ أَحۡسَنُواْ بِٱلۡحُسۡنَى[النجم: 31].

در جمله اول از تعبیر به «سوءی» عدول کرد به «بماعملوا» با اینکه با جمله دوم مطابقت می‌نمود، به جهت تأدب از اینکه عنوان «سوء ـ بدی» به خدای تعالی اضافه شود.

فصلی (در فرق بین کنایه و تعریض)

درفرق بین کنایه و تعریض عبارتهای نزدیک بهم گفته‌اند، زمخشری گوید: کنایه یاد کردن چیزی به غیرلفظ موضوع‌له می‌باشد، و تعریض آن است که چیزی را ذکر کنی که برشیء دیگری دلالت نمایی که ذکر نکرده‌ای.

و ابن الاثیر گفته: کنایه آن است که بر معنایی که بتوان بر حقیقت و مجاز حمل کرد دلالت نماید، با وصفی که جامع بین آن دو باشد، و تعریض: لفظی است که بر معنایی دلالت کند نه از جهت وضع حقیقی یا مجازی، مانند اینکه کسی که انتظار کمکی دارد بگوید: به خدا من نیازمندم؛ که این تعریض به درخواست است، با اینکه برای آن حقیقت و مجازی وضع نشده، بلکه از عرض لفظ یعنی گوشه آن به دست می‌آید.

و سبکی در کتاب الْإِغْرِيضُ فِي الْفَرْقِ بَيْنَ الْكِنَايَةِ وَالتَّعْرِيضِ گفته: کنایه لفظی است که در معنی خود بکار رفته و لازم معنی از آن اراده شده باشد، که به حسب بکار بردن لفظ در معنی خود حقیقت است، در صورتی که مجاز در جایی است که آنچه برای لفظ وضع نشده اراده گردد. و گاهی معنی آن مراد نیست، بلکه از ملزوم به لازم تعبیر می‌گردد، و در این حال مجاز می‌باشد، و از مثالهای آن است:

﴿قُلۡ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّٗا[التوبة: 81].

«بگو آتش جهنم (از هوای تابستان حجاز) گرمتر است».

که مقصود افاده این معنی نیست، چون این معنی روشن و معلوم است، بلکه مقصود افاده لازم آن است، اینکه اگر به جهاد نروند به آتش جهنم خواهند افتاد و حرارتش را خواهند یافت، و اما تعریض لفظی است که در معنی خودش به کار رفته به جهت تلویح به غیر آن، مانند:

﴿فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الأنبیاء: 63].

«بلکه این کار را آن بزرگ آنان (بتان) کرده است».

که شکستن بتها را به بت بزرگ نسبت داد، انگار که خشمگین شده ازاینکه آن بتهای کوچک در کنار او پرستیده شوند، تا به پرستندگان تلویح باشد به اینکه صلاحیت ندارند خدا باشند، چون با کمی فکر و نظر خواهند دانست که بزرگ بتها از شکستن آنها عاجز است، وحال آنکه خدا عاجز نیست، پس تعریض همیشه حقیقت است.

و سکاکی گفته: تعریض آن است که برای موصوفی که یاد نشده بکار رود، و از اینگونه است که کسی مخاطب شود و مقصود دیگری باشد، و بدین‌جهت این اسم برآن نهاده شده که سخن به سمتی متمایل گردیده و به سمت دیگر به آن اشاره شده، چنانکه گویند: «نظر إالیه بعرض وجهه» یعنی: «از گوشه چشم به او نگریست».

طیبی گوید: واین کار یا به خاطر توجه دادن جنبه موصوف است، مانند:

﴿وَرَفَعَ بَعۡضَهُمۡ دَرَجَٰتٖ[البقرة: 253].

«و بعضی از پیامبران را درجاتی بالاتر برد».

که مقصود حضرت محمد صاست، به جهت بالا شمردن قدر و منزلت آن جناب، یعنی او چنان شاخص است که مشتبه نمی‌شود.

و یا از روی ملاطفت و پرهیز از خشونت، مانند:

﴿وَمَا لِيَ لَآ أَعۡبُدُ ٱلَّذِي فَطَرَنِي[یس: 22].

«و مرا چه می‌شود که عبادت نکنم کسی را که مرا آفریده».

یعنی: شما را چه می‌شود! به دلیل اینکه در آخر گفته:

﴿وَإِلَيۡهِ تُرۡجَعُونَ[یس: 22].

«و به سوی او باز می‌گردید».

و همینطور است:

﴿ءَأَتَّخِذُ مِن دُونِهِۦٓ ءَالِهَةً[یس: 23].

«آیا جز آن خدای آفریننده‌ام خدایی برگیرم».

و جهتش آن است که به شخصی که می‌خواهد خطابش به او برسد حق را بطوری بشنواند که مانع از خشم او شود، چون به صراحت او را به باطل نسبت نداده، و او را بر پذیرش آن حق یاری نموده که جز آنچه برای خودش خواسته برای او نخواسته است.

و یا به جهت نزدیک نمودن خصم به اعتراف و تسلیم، و از این گونه است:

﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ[الزمر: 65].

«اگر شرک‌ورزی عملت بی‌اثر و محو خواهد گردید».

که به پیغمبر ص و سلم خطاب شده، و منظور غیر او است، چون شرعاً شرک ورزیدن آن حضرت محال می‌باشد.

و یا به خاطر مذمت، مانند:

﴿إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُوْلُواْ ٱلۡأَلۡبَٰبِ[الرعد: 19].

«فقط صاحبان خرد متذکر می‌شوند».

که تعریض به مذمت کافران است، و اشاره به اینکه در حکم چهارپایان هستند که متذکر نمی‌گردند.

و یا برای اهانت و نکوهش، مانند:

﴿وَإِذَا ٱلۡمَوۡءُۥدَةُ سُئِلَتۡ ٨ بِأَيِّ ذَنۢبٖ قُتِلَتۡ ٩[التکویر: 8-9].

«و آن هنگام که از دختران زنده‌بگور شده سؤال شود، که به چه جرمی کشته شده‌اند».

و سبکی گفته: تعریض بر دو گونه است:

گونه‌ای معنای حقیقی آن خواسته می‌شود، و به معنی دیگری که مقصود است به آن اشاره می‌گردد، چنانکه گذشت.

و گونه دیگر معنی حقیقیش مراد نیست، بلکه برای معنایی که مقصود تعریض است مثل زده می‌شود، چنانکه ابراهیم÷ گفت:

﴿بَلۡ فَعَلَهُۥ كَبِيرُهُمۡ هَٰذَا[الأنبیاء: 63].


برچسب‌ها: عربی, قواعدعربی, صرف ونحو, حروف
.: Weblog Themes By Pichak :.





در اين وبلاگ
در كل اينترنت
چاپ این صفحه
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی : پیچک