خلاصه کتاب اسباب نزول دکترحجتی
معني لغوي اسباب
جمع «سبب» رسن يا ريسمان و هر چه بدان به ديگري پيوسته شود، پيوند، خويشاوندي، حيات، ناحيه و راه، باعث و موجب، دستاويز، افزار و آلت و وسيله، و امثال آنها.
مرحوم طبرسي: سبب عبارت از هر چيزي است که ميتوان به وسيله آن به هدف رسيد.
كلمه «سبب و اسباب» در قرآن كريم :
الف- به مفهوم رسن و ريسمان، و هر چيزي که ميتوان به وسيله آن به چيزي دست يافت:
فَليَمدُد بِسَبَبٍ إِلَي السَّماءِ ثُمَّ ليَقطَع
ب- وسيله و ابزار و يا طريق و راه:وَ آتَيناهُ مِن كُلِّ شَيءٍ سَبَباً» ج- پيوند و خويشاوندي:وَ تَقَطَّعَت بِهِمُ الأَسبابُ» د- ابواب و درها:فَليَرتَقُوا فِي الأَسبابِ» ه- طرق و راهها:لَعَلِّي أَبلُغُ الأَسبابَ (
انواع آيات و سور قرآني در رابطه با اسباب النزول:
1- فاقد «اسباب النزول» خاص ميباشند: 2-دارای «اسباب النزول» خاص ميباشند:
1-انواع آيات و سور- که فاقد «اسباب النزول» خاصّي ميباشند:
الف- تاريخ زندگاني و حوادث و رويدادهاي مربوط به امّتهاي گذشته :ذو القرنين» از پي سؤال مردم است.
ب- شامل بسياري ازاخبار غيبي و برزخ، و بهشت و دوزخ، حالات روز قيامت، و احوال بهشتيان و دوزخيان
2-آيات و سوري که داراي اسباب النزول خاصّي هستند: سه نوع اسباب نزول
الف- حادثهاي- که نسبة مهم و جالب و يا سخت خطرناك و يا زشت بود- روي ميداد.
ب- و يا مردم سؤالاتي را با رسول اكرم در ميان ميگذاشتند.
ج- مشخص کردن موضع مسلمین در مسایل مهم وحساسكتبي که در باره «اسباب النزول» تدوين شده استکهنترین:۱-کتاب علی بن مدینی ٬استادوشیخ روایت بخاریمعروفترین: 1 -اسباب نزول:واحدی 2-جعبری:اسباب النزول واحدی راتلخیص نمودواسانیدآن راحذف نمود.3-ابوالفضل بن حجر:بصورت مسودوچرک نوشت 4-سیوطی:لباب النقول فی اسباب النزولمروري بر سه نوع اسباب النزول1- حوادث و رويدادهاي مهم
حوادث را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد:
الف-حوادث سازنده و الگو پرداز. ب- حوادث و رويدادهاي زشت و ويرانگر.
الف- حوادث جالب و سازنده
a)اهدای انگشتری ازسوی امام علی درسرنمازبه فقیر
إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤتُونَ الزَّكاةَ وَ هُم راكِعُونَ. وَ مَن يَتَوَلَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغالِبُونَ» (مائده: 55، 56)
(b- سوره هَل اتي دهر، انسان در باره علي و فاطمه زهرا و حسنين و فضّه، خادمه آنها نازل شد، و غالبا اين سوره را مدني ميدانند.
ب-حوادث زشت و ويرانگر
a). دسيسه يهوديان و فتنه انگيزي آنها ميان مسلمين:
مانند اختلاف و درگيري- که از رهگذر دسيسه يهوديان- ميان «اوس» و خزرج به وقوع پيوست.
«يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تُطِيعُوا فَرِيقاً مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الكِتابَ يَرُدُّوكُم بَعدَ إِيمانِكُم كافِرِينَ. وَ كَيفَ تَكفُرُونَ وَ أَنتُم تُتلي عَلَيكُم آياتُ اللّهِ وَ فِيكُم رَسُولُهُ وَ مَن يَعتَصِم بِاللّهِ فَقَد هُدِيَ إِلي صِراطٍ مُستَقِيمٍ (آل عمران: 100، 101)
b) لغزش و اشتباه فاحش و غير قابل اغماض:
شخصي در حال مستي بر مردم در نماز امامت ميكرد، و با حالتي مخمور و بيخبري- پس از سوره فاتحه- چنين ميخواند:قُل يا ايُّهَا الكافِرونَ اعبُدُ ما تَعبُدُونَ ...
به دنبال اينکه جريان آيه زير نازل شد:يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَقرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنتُم سُكاري حَتّي تَعلَمُوا ما تَقُولُون...»نساء: 43
c)افشاء و خنثي سازي ترفندهاي ودسیسه های منافقين مسجد ضرار:
بني عمرو بن عوف مسجد «قبا» را بنا كردند وجماعتي از منافقان- که از بني غنم بن عوف٬مسجد ضرار»
«وَ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ كُفراً وَ تَفرِيقاً بَينَ المُؤمِنِينَ وَ إِرصاداً لِمَن حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبلُ وَ لَيَحلِفُنَّ إِن أَرَدنا إِلَّا الحُسني وَ اللّهُ يَشهَدُ إِنَّهُم لَكاذِبُونَ» (توبه: 107تا آيه 110): 2-پرسشهاي مردم از رسول اكرم
الف) مربوط به گذشته ب) مربوط به زمان نبي اكرم. ج)مربوط به آينده
الف) مشيت الهي و اهميت نقش آن در پيشرفت كارها و تحقّق امور:
وقتي قريش از آنحضرت راجع به روح و اصحاب كهف و ذي القرنين سؤال كردند :وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً إِلّا أَن يَشاءَ اللّهُ وَ اذكُر رَبَّكَ إِذا نَسِيتَ وَ قُل عَسي أَن يَهدِيَنِ رَبِّي لِأَقرَبَ مِن هذا رَشَداً(كهف: 23)
البته قسمت اوّل آيه مذكور را به چند وجه تفسير كردهاند:
a)إِلّا أَن يَشاءَ اللّهُ» داراي معني مصدري الّا بمشية اللّه» مگو من كاري را انجام ميدهم جز به مشيت خدا.
aa) انجام آنرا به مشيت و خواست خداوند مقيد سازد، و بايد بگويد: «اينکه كار را بعدا- ان شاء اللّه- انجام خواهم داد.
aa) اگر استثنائي در سخن خود به كار برد و بگويد: «مگر آنكه خداوند خواهان خلاف آن باشد». در چنين صورتي اگر نتواند آن كار را انجام دهد وي را به دروغ گفتن متهم نميسازند،
ب) مطالب روزو مربوط به زمان نبي اكرم
«سؤال از روح::يَسئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِن أَمرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُم مِنَ العِلمِ إِلّا قَلِيلًا (اسراء: 85
ج) مطالب مربوط به آينده ((لحظه وقوع قيامت))
مورد اوّل : اعراف«يَسئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرساها. قُل إِنَّما عِلمُها عِندَ رَبِّي لا يُجَلِّيها لِوَقتِها إِلّا هُوَ ثَقُلَت فِي السَّماواتِ وَ الأَرضِ لا تَأتِيكُم إِلّا بَغتَةً» (اعراف: 187
قبيله قريش، عاص بن وائل سهمي، و نضر بن حارث بن كلده، و عقبة بن ابي معيط را به سوی نجران گسيل داشتند تا مسائلي را از يهوديان فرا گرفته و آنها را با رسول خدا در ميان گذاردند.
- نيز گويند: يهوديان به پيامبر عرض كردند: يا : قريش چنين پرسشي را با آنحضرت در ميان گذاشتند،
مورد دوم در سوره نازعات:يَسئَلُونَكَ عَنِ السّاعَةِ أَيّانَ مُرساها. فِيمَ أَنتَ مِن ذِكراها. إِلي رَبِّكَ مُنتَهاها» (نازعات: 42- 44):
اين آيه از لحاظ تاريخ نزول بر آيه قبلي مقدم است و مشركين سؤال مربوط به وقوع قيامت را ضمن آن مطرح ساخته بودند. خداوند با تعبير «يسئلونك» جريان پرسش آنها را بيان ميكند تا استمرار سؤال مشركين را از اين رهگذر وانمود سازد،
در بسياري موارد، عبارت «يسئلونكَ» و «يستفتونك» و «يستنبؤنك» و مشتقات ديگر آمده است،
راجع به مسائل زير از رسول خدا سؤال شده و در زمينه آنها به عنوان پاسخ، آياتي از قرآن نازل شده است:
أهلّه هلالها و ماهها.(انفاق هزينه رساني) شهر الحرام ماهي که قتال در آن حرام است. خمر و ميسر باده و قمار. ايضا انفاق. يتامي افراد بي سرپرست. محيض عادت زنانه. خوراكهاي حلال. ساعت لحظه وقوع قيامت. انفال غنائم. ذي القرنين.جبال كوهها. نبأ عظيم ايضا روز قيامت. عذاب قيامت. ارث زنان. ارث كلاله.حقانيت قيامت.
در قرآن كريم آيات فراوان ديگري ديده ميشود که پاسخ سؤالات مردم ميباشد، لكن خود سؤال با تعبيرهاي ياد شده در آنها نيامده است، 3- مشخص كردن موضع ووظیفه مسلمين در مسائل حساس و مهم
از قبيل آيات ظهار، لعان، قذف و امثال آنها که فراوان و متعدّد ميباشند،
فوائد شناخت اسباب النزول
فائده اوّل :بازيافتن وجه و راز حكمت الهي در نحوه تشريع و قانونگذاري:
افزایش ایمان، و شوق و تمايل آنان را در اجراء اين قوانين و عمل به مضامين قرآن بر ميانگيزد،
اما كافرمنصف به ايk نتيجه ميرسد که قانونگذاري اسلام بر اساس رعايت مصالح انساني پي ريزي شده است، پرده ابهام و انكار از روي آن به يكسو ميافتد].
فائده دوم: تخصيص حكم به سبب از ديدگاه كساني که ملاك را عبارت از خصوص سبب ميدانند نه عموم لفظ:
حكم آيه را به مورد سبب نزول آيه محدود ميسازند، و علي رغم آنكه عبارت آيات، عام است آنرا به همه مردم تعميم نميدهند.
آيات ظهاردر آغاز سوره «مجادله
- و داراي تعبيري عامّ: الَّذِينَ يُظاهِرُونَ ...» ميباشد- سبب نزول آن عبارت از جرياني بود که ميان زن و شوهري روي داد.اوس بن صامت وهمسرش خوله» دختر خويلد (و يا خوله، دختر حكيم بن ثعلبه) به وي گفت:انت عليّ كظهر امّي((قَد سَمِعَ اللّهُ قَولَ الَّتِي تُجادِلُكَ فِي زَوجِها وَ تَشتَكِي إِلَي اللّهِ ... وَ الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِن نِسائِهِم ثُمَّ يَعُودُونَ لِما قالُوا فَتَحرِيرُ رَقَبَةٍ مِن قَبلِ أَن يَتَمَاسّا ..... سوره مجادله«1-4»
فائده سوّم : عدم خروج سبب نزول از حكم آيه در صورتي که حكم عامّ آيه مشمول تخصيص باشد:
يعني لفظ آيه، عام است، لكن طبق دليل، اين عام، مورد تخصيص واقع شده است. و آنگاه که سبب نزول آيه، مورد شناسائي قرار گيرد، دائره تخصيص به مواردي محدود ميگردد که مورد سبب نزول را در بر نميگيرد، زيرا شمول تعبير عامّ آيه بر مورد سبب نزول، قطعي و مسلّم است و استثناء مورد سبب نزول از حكم عامّ آيه- آنهم از طريق اجتهاد- ممنوع و نادرست است
:الولد للفراش و للعاهر الحجر:در باره كنيز «زمعة» وارد شده است،
فائده چهارم :وقوف و آگاهي به مدلول صحيح آيات و رفع ابهام از چهره مفاهيم ظاهري آنها:
(A ((لا تَحسَبَنَّ الَّذِينَ يَفرَحُونَ بِما أَتَوا وَ يُحِبُّونَ أَن يُحمَدُوا بِما لَم يَفعَلُوا فَلا تَحسَبَنَّهُم بِمَفازَةٍ مِنَ العَذابِ وَ لَهُم عَذابٌ أَلِيمٌ» (آل عمران: 188)
در باره اهل كتاب که نبي اكرم از آنها راجع به موضوعي سؤال كرد و آنان حقيقت امر را كتمان كرده و پاسخي دگرگونه به آنحضرت ميدادند،
(B از عثمان بن مظعون و عمرو بن معدي كرب چنين بازگو شده است که آندو ميگفتند: شرب خمر، مباح است :
لَيسَ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ جُناحٌ فِيما طَعِمُوا إِذا مَا اتَّقَوا وَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ ثُمَّ اتَّقَوا وَ آمَنُوا (مائده: 93)
چون هنوز حكم تحريم خمر، ابلاغ نشده بود- بر كساني که قبلا خمر نوشيده بودند جرمي نيست.
(Cوَ اللّائِي يَئِسنَ مِنَ المَحِيضِ مِن نِسائِكُم إِنِ ارتَبتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلاثَةُ أَشهُرٍ وَ اللّائِي لَم يَحِضنَ وَ أُولاتُ الأَحمالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعنَ حَملَهُنَّ ... (طلاق( 4
آيه: «وَ اللّائِي يَئِسنَ ...» در جهت تعيين عده زنان كمسال و سالخورده- که دچار حيض نميگردند-نازل گرديد.
دیدگاه شیعه:خطاب ان ارتبتم :اگرانقطاع عادت مبهم بودکه آیامعلول سالخوردگی است یاعوارض دیگربایدسه ماه عده نگه دارد.امازنانی راکه به سن یائسگی می رسندوقطع حیض به سبب سالخوردگی است تردیدوابهامی نمی ماند وخطاب ان ارتبتم آنان نیستند.
D)لله المشرق والمغرب فاینماتولوافثم وجه الله ان الله واسع علیم(بقره۱۱۵)
جواز اقامه نماز به هر سو، مربوط به نماز نافله و مستحب است، و يا اينکه رخصت و جواز راجع به كساني است که در مورد تشخيص قبله از تفتيش و اجتهاد خود مدد ميگيرند و آنگاه انحراف آنان از سمت قبله كشف ميشود، و يا مربوط به نماز نافله بر روي مركب در سفر، و يا امثال آنها است.
E) إِنَّ الصَّفا وَ المَروَةَ مِن شَعائِرِ اللّهِ فَمَن حَجَّ البَيتَ أَوِ اعتَمَرَ فَلا جُناحَ عَلَيهِ أَن يَطَّوَّفَ بِهِما وَ مَن تَطَوَّعَ خَيراً فَإِنَّ اللّهَ شاكِرٌ عَلِيمٌ» (بقره: 158
از ظاهر آيه نميتوان استفاده كرد که سعي ميان صفا و مروه واجب ميباشد،
فائده پنجم : دفع توهّم حصر و اختصاص در مواردي که ظاهرا مفيد حصر و اختصاص ميباشد:
قُل لا أَجِدُ فِي ما أُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلي طاعِمٍ يَطعَمُهُ إِلّا أَن يَكُونَ مَيتَةً أَو دَماً مَسفُوحاً أَو لَحمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجسٌ أَو فِسقاً أُهِلَّ لِغَيرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضطُرَّ غَيرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَإِنَّ رَبَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ» (انعام: 14اي پيامبر، بگو: در آنچه به من وحي شده است چيزي را نمييابم که خوردن آن حرام گرديده باشد، جز مردار، يا خوني که ريخته شده، يا گوشت خوك- چون آلوده و پليد است-، يا حيواني- که از روي فسق و نافرماني- هنگام كشتن آن نام غير خدا، يعني بتها بر زبان رانده شده است. بنابراين اگر كسي به خوردن آنها ناگزير گردد وستم گرانه و فراتر از حدّ نياز به خوردن آن دست نيازد، بايد بداند که خداوند متعال آمرزنده مهربان است.
شافعي:
در آيه مورد بحث نيز اثبات چيزي و نفي چيزي ديگر در مدّ نظر نيست بلكه هدف مخالفت با كفار و مشركين ميباشد.: حرام صرفا همان چيزهائي است که شما آنها را حلال معرفي كردهايد،
\طبرسی: امّا خداوند تحريم اقلام ياد شده در آيه مورد بحث را مستقلا متذكر شده است تا به عظمت و شدّت حرمت آنها هشدار دهد.
دکترحجتی: حصر در آيه مورد بحث، اضافي و نسبي است، يعني آيه در صدد بيان اقلامي است که كفار و مشركين آنها را حرام برشمرده بودند،
حصر در اينکه آيه به سان حصر در «ما زيد الا شاعر» ميباشد. آيه مذكور- نسبت به حيواناتي که خوردن گوشت آنها معمول نبوده، و يا حكم آنها منسوخ گشته، و يا مورد تخصيص واقع شده است- ساكت ميباشد.
فائده ششم :كسب اطلاع راجع به شخص يا اشخاصي که آيه در باره آنها نازل شده است:
وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيهِ أُفٍّ لَكُما أَ تَعِدانِنِي أَن أُخرَجَ وَ قَد خَلَتِ القُرُونُ مِن قَبلِي وَ هُما يَستَغِيثانِ اللّهَ وَيلَكَ آمِن إِنَّ وَعدَ اللّهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذا إِلّا أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ» (احقاف: 17
طبرسی:درباره عبدالرحمن بن ابی بکر٬به قرينه آيه بعد: «أُولئِكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيهِمُ القَولُ فِي أُمَمٍ ...»- که به صورت صيغه جمع آمده است- آيه مورد بحث، يعني «وَ الَّذِي قالَ لِوالِدَيهِ ...» را بايد عام تلقي كرد که شامل كافر و هر فردي ميگردد که گرفتار عقوق والدين ميباشد، يعني در آيه مذكور، خصوص لفظ در مد نظر نيست، بلكه عموم از آن اراده شده است.
فائده هفتم : تسهيل حفظ و درك آيات و تثبيت آنها در ذهن:
زیرا ربط اسباب به مسببات وپیونداحکام باحوادث وارتباط حوادث بااشخاص وزمانها ومکانها خاص حقایق را درذهن آدمی تثبیت می کند وهنگامی که مقارنات رابه یادمی آورد خودآن به آسانی درفکرش احضارمی کند طبق قانون (تداعی معانی وافکاروخاطرات)
مسئله دوم- آيا ملاك، عموم لفظ است و يا خصوص سبب!
از ديدگاه سيوطي :عموم لفظ معتبر و ملاك است،
چند نمونه از آياتي که عموم لفظ در آنها معتبر است نه خصوص سبب:
الف- آيه ظهار: در باره اوس بن صامت و يا سلمة بن صخر
آيه مذكور داراي تعبيري عام ميباشد: «الَّذِينَ يُظاهِرُونَ مِنكُم مِن نِسائِهِم ...». حكم آن عام ميباشد .
ب- آيه لعان: در باره هلال بن اميه نازل گرديدوَ الَّذِينَ يَرمُونَ المُحصَناتِ ثُمَّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِينَ جَلدَةً وَ لا تَقبَلُوا لَهُم شَهادَةً أَبَداً وَ أُولئِكَ هُمُ الفاسِقُونَ. إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِن بَعدِ ذلِكَ وَ أَصلَحُوا فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيم (نور: 4، 5
ج- حدّ قذف در رابط با كساني که عايشه را مورد اتهام قرار دادهاند:
«وَ الَّذِينَ يَرمُونَ المُحصَناتِ ثُمَّ لَم يَأتُوا بِأَربَعَةِ شُهَداءَ فَاجلِدُوهُم ثَمانِينَ جَلدَةً» ... «إِلَّا الَّذِينَ تابُوا مِن بَعدِ ذلِكَ .. آيه 4 و 5 سوره نور
كسانى كه عموم لفظ و تعبير آيه را ملاك و معتبر برنشمردهاند مىگويند:
به حكم دليل و قرينه ديگرى اين آيات (يعنى آيات ظهار و لعان و قذف)- كه داراى سبب خاصى مىباشند، يعنى آيه ظهار مخصوص سلمة بن صخر، و آيه لعان، مخصوص هلال بن اميه، و آيه حد قذف مخصوص تهمت وارد كنندگان بر عايشه است، و نيز آيات ديگرى امثال آنها كه سبب آنها خاص، و لفظ و تعبير آنها عام است- مستثنى هستند.
شمول اينگونه آيات بر تمام افراد مشابه از راه دليل ديگرى استفاده مىشود.
زمخشرى در باره سوره همزه گفته است: سبب اين سوره خاص است، لكن وعيد و تهديدى كه در آن وجود دارد عام مىباشد تا شامل همه كسانى گردد كه مرتكب چنين عمل زشتى مىشوند،
و بايد تعبير خداوند در اين سوره با لفظ عام به منزله تعريض تلقى گردد، چون تعريض و كنايه ابلغ از تصريح و بازدارندهتر و آسيب رسانتر و دردآورتر مىباشد
سيوطى مىگويد: امّا من مىگويم: يكى از ادلّه بر اعتبار عموم لفظ و تعبير آيه در اينگونه آيات، عبارت از احتجاج صحابه و ديگران است كه در باره وقايع و موارد مختلف به عموم لفظ و تعبير آياتى استدلال مىكنند كه اين آيات بر اساس اسباب خاصى نازل شده
موردی راکه علی رغم تعبیرعام ٬خصوص سبب مدنظراست :
82انعام((الذین آمنواولم یلبسواایمانهم بظلم اولئک لهم الامن وهم مهتدون))
رسول دايره عام ظلم درآیه قبل رابه شرک منحصرومحدودساخت.(ان الشرک لظلم عظیم))
نمونه مواردی که علیرغم خصوص سبب ٬عموم لفظ ٬معتبروملاک حکم است:
الف)وَ السَّارِقُ وَ السَّارِقَةُ فَاقْطَعُواْ أَيْدِيَهُمَا جَزَاءَ بِمَا كَسَبَا نَكَالًا مِّنَ الله(مائده38)
ب)-آيه ظهار در باره همسر ثابت بن قيس نازل گرديد.
ج)- و آيه كلاله در باره جابر بن عبد اللّه نزول يافت.
«يَسْتَفْتُونَكَ قُلِ اللَّهُ يُفْتِيكُمْ فِي الْكَلالَةِ إِنِ امْرُؤٌ هَلَكَ لَيْسَ لَهُ وَلَدٌ وَ لَهُ أُخْتٌ فَلَها نِصْفُ ما تَرَكَ وَ هُوَ يَرِثُها إِنْ لَمْ يَكُنْ لَها وَلَدٌ فَإِنْ كانَتَا اثْنَتَيْنِ فَلَهُمَا الثُّلُثانِ مِمَّا تَرَكَ وَ إِنْ كانُوا إِخْوَةً رِجالًا وَ نِساءً فَلِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا وَ اللَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» (نساء: 176)
اين آيه در باره جريانى كه به جابر بن عبد اللّه مربوط مىشد نازل گرديد، ولی حكم آن عام است و شامل همه افرادى مىگردد كه حال آنها مشابه حال و اوضاع جابر مىباشد.
اين آيه را «آيه صيف تابستانى» مىنامند، چون خدادر باره «كلاله» دو آيه نازل فرمود، يكى در زمستان، و آن عبارت از آيه 12 همين سوره: «وَ إِنْ كانَ رَجُلٌ يُورَثُ كَلالَةً ...» و ديگرى در تابستان و آن آيه 176 نساء است.
د) آيه 49 مائده:
وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ لا تَتَّبِعْ أَهْواءَهُمْ وَ احْذَرْهُمْ أَنْ يَفْتِنُوكَ عَنْ بَعْضِ ما أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَيْكَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَاعْلَمْ أَنَّما يُرِيدُ اللَّهُ أَنْ يُصِيبَهُمْ بِبَعْضِ ذُنُوبِهِمْ وَ إِنَّ كَثِيراً مِنَ النَّاسِ لَفاسِقُونَ:
علماء مىگويند: اين آيه در باره بنى قريظه و بنى النضير نازل شد، در حاليكه آيه شامل غير آنها مىگردد، و همه كسانى را كه مانند آنها هستند در بر مىگيرد و بايد رسول اكرم در مورد همه آنها طبق فرمان الهى فتوى دهد
اين آيه و آيه 48 همين سوره- كه مضمون هر دو به هم نزديك است و خداوند در طى آندو به نبى اكرم دستور مىدهد بر طبق حكمى كه نازل كرده به يهوديان فتوى دهد- در باره يهوديان بنى قريظه و بنى النضير نازل شد و «تكرار [اين سخن] براى آن كرد كه حكم، مختلف بود و در دو وقت به دو حكومت پيش رسول آمدند: يكى رجم محصن كه زنا كرده باشد، و يكى در ديت كشته كه ميان بنى قريظه و بنى النضير بود» و آنها مىخواستند رسول در مورد زناى محصنه به تازيانه زدن فتوى دهد، و در مورد قتل عمد به ديه دادن حكم كند.
يادآورى يك نكته در باره مسئله دوم: حكم و قاعده در صورت خاص بودن لفظ و سبب چيست؟
سيوطى: مسئله اعتبار عموم لفظ و تعبير آيه- در باره تعابير و الفاظى از قرآن بود كه داراى عموم و شمول باشد.
امّا آن آيهاى كه در باره امر و يا شخص معينى نازل شده و لفظ و تعبير آن نيز داراى عموم و شمول نباشد به طور قطع آن آيه به همان شخص معين اختصاص داشته و بدان محدود است. مانند:
وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ يَتَزَكَّى» (و الليل 17، 18)
سيوطى: علت اختصاص اين دو آيه به فرد معين اين است كه بر اساس اجماع علماء و محدثين آنها در باره ابى بكر نازل شده است.
حتى امام فخر الدين رازى از رهگذر همين آيه به ضميمه آيه: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاكُمْ» به اين موضوع استدلال كرده كه ابى بكر را بايد پس از رسول خدا افضل و والاتر و برترينمردم دنيا برشمرد!
ردّ نظريه سيوطى و امام فخر رازى:
اوّلا: نزول اين آيهها در باره ابى بكر، اجماعى است، ولی گاهى درباره «ابا الدّحداح» ياد مىكنند- مىدانند،
ثانيا: روايات در باره ابى بكر از ابن زبير نقل شده است. او نسبت به على بغض مىورزيد .
در طريق روايات، «زياد بن عبد اللّه [بن طفيل بكائى عامرى] گرفتار اشتباه و غلط فاحش و لغزشهاى فراوانى بود.
ثالثا: طباطبائى: پس ازتعریف «الاتقى» می فرماید
پس آيه «وَ سَيُجَنَّبُهَا الْأَتْقَى ...» از لحاظ مدلول، عامّ بوده و به هيچ كسى محدود نمىباشد. مؤيد اين مطلب، توصيف «الْأَتْقَى» به «الَّذِي يُؤْتِي مالَهُ ...» است كه وصفى عام و داراى شمول نسبت به تمام افرادى است كه مال خويش را در راه خدا مىنهند. و هم چنين اوصافى كه به دنبال آن آمده است داراى چنين عموم و شمولى مىباشد.
رابعا: همه مفسران شيعه و اهل سنت در كتابهاى تفسير و نيز كتابهاى اسباب النزول داستان ابی الدحداح را به عنوان «سبب نزول» تمام آيات سوره «و الليل» ياد كردهاند:
مسئله سوم:
وجود شبيه به سبب نزول خاصّ در آيات عامى كه فاقد سبب نزول مىباشد
شبيه به سبب نزول» : گاهى آياتی داراى سبب نزول خاصى بوده است- در كنار آيات عامّى نهاده مىشد كه داراى مناسبتى با آيات خاص بوده است و اين سبب خاص- از آنجهت كه تحت تعبير آيات عامى كه فاقد سبب خاصى بوده قطعا مندرج است-.
و در نتيجه، همين سبب خاص يكى از مصاديق لفظ و تعبير آيات عامى است كه بدون سبب خاص و مجرد از آن تلقى مىگردد. و لذا سبب خاص را كه به آيات ديگر مربوط است نمىتوان از دائره مفهوم آيات عام، بيرون و مستثنى دانست،
چنانكه سبكى [در جمع الجوامع] وجود اين سبب خاص را در رابطه با آيات عام به عنوان مرحله و رتبه متوسطى تلقى و اختيار كرده است كه پائينتر از وجود سبب خاص و بالاتر از تجرد از سبب خاص مىباشد. و در نتيجه مىتوان گفت: در آيات عام- كه فاقد سبب نزول خاص است- وجود چيزى كه شبيه به سبب خاص مىباشد را مىتوان جستجو كرد.
مثال و نمونه :آيههاى (51 تا 56) در كنار آيه (57) سوره نساء مىباشد كه خدامىفرمايد:
دو آيه مذكور [يعنى آيه 51 و 52 نساء] و نيز آيات 53 تا 55- كه پس از ايندو آمده است- اشاره به كعب بن اشرف و امثال و اشباه او از علماء يهود است
آيه عامّ، «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ إِلى أَهْلِها...» اگر چه بلافاصله از لحاظ نگارش و ترتيب به دنبال آيات خاص،: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيباً مِنَ الْكِتابِ ..» قرار دارد، ولى از نظر تاريخ نزول، متأخر از آن است، و اين مسئله مناسبت آنها با يكديگر است كه موجب گشت مدلول خاص، يعنى اظهار وصف پیامبر كه در آيه «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ ..» مطرح است- تحت آيه عام، يعنى «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ ..» مندرج باشد و آنها در كنار هم قرار گيرند. يعنى آيه نخست، يهوديان را به اداء امانتى خاص، يعنى بشارت به نبوت پيامبر- از راه توبيخ آنها در كتمان آن- فرا مىخواند. اما آيه امانت كه عام است همه مردم را به اداء هر گونه امانات دعوت مىكند كه قهرا خاصّ، يعنى اداء امانت در رابطه با بشارت به نبوت آنحضرت، تحت عامِّ «إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَماناتِ مندرج است. پاسخ به يك ايراد در رابطه با آيه امانات و آيات ما قبل آن:
ميان آيه «امانات» و آيات ما قبل آن فاصله زیادشش ساله دارد، و بنابراين ما نمىتوانيم اداء امانت خاص و به عنوان يكى از مصاديق اماناتى كه عام است و در آيه «امانات» با تعبيرى عام گوشزد شده است مندرج بدانيم،
پاسخ اين ايراد:
اتحاد زمان يكى از شرائط سبب نزول مىباشد، يعنى اگر آياتى داراى سبب نزول خاصى باشد بايد اين آيات در يك زمان نازل شده باشد، اما اتحاد زمان در مسئله تناسب آيات با يكديگر، شرط نيست:
طبرسی
ج- اين آيه، خطاب به نبى اكرم مىباشد كه كليد كعبه را- كه در روز فتح مكه از عثمان بن طلحه باز ستانده بودند و مىخواستند در اختيار عباس، عموى آنحضرت قرار دهند تا منصب پردهدارى و سقايت از آن عباس گردد- دوباره به وى بازگرداند. مسئله چهارم: مصادر اسباب النزول و تعابيرى كه مىتواند بازگو كننده اسباب النزول باشد سخن بزرگان در اين باره:
- واحدى نيشابورى:
از طريق روايت و سماع و شنيدن، آنهم از كسانى كه شاهد و ناظروهمزمان با نزول قرآن بوده اند .
- يكى ديگر از بزرگان گفته است:
شناخت سبب نزول، از قرائنى كه محفوف به قضايا است فراهم مىآيد. يعنى اگر در اطراف قضايا قرائنى كه مؤيد آنها است وجود داشته باشد .
طبرسی:
خداوند در پى سخن اعتراض گونه حاطب بن ابى بلتعه و اعتراض و دهن كجى او بود آیه زیرارانازل کرد:
فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً (نساء: 65:
- حاكم در كتاب «علوم الحديث» و ابن الصلاح:
بگوید:«نزلت فى كذا- آيه در باره فلان امر نازل شده است» بايد خبر و گزارش او را به عنوان :مسند برشمرد. مانندحدیثی که ازجابرآورده اند:
جابر مىگفت: «يهوديان مىگفتند :جماع مردازپشت بچه چپ چشم و يا دو بين خواهد بود. آيه زير را نازل شد:
نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ وَ قَدِّمُوا لِأَنْفُسِكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ مُلاقُوهُ وَ بَشِّرِ الْمُؤْمِنِينَ» (بقره: 222)
ابن تيميه:
- «نزلت هذه الاية فى كذا» از اين گفتار مىتوان دو گونه هدف و منظور را استفاده نمود:
1- گوينده آن مىخواهد سبب نزول آيه را گزارش كند.
2-توضيح و تفسيروبیان مدلول و مفهوم آيه است، اگر چه به عنوان سبب نزول آن در مد نظر نباشد.
» به مثابه آن است كه كسى بگويد «عنى بهذه الاية كذا از آيه، چنين چيزى اراده شده است.
مانند «مسند احمد بن حنبل و ديگران كه اگر رواياتى با تعبير «نزلت هذه الآية فى كذا» در كتاب «مسند» احمد بن حنبل و ديگران ديده مىشود بايد آنها را بيان منظور آيهها تلقى نمود. برخلاف آن مواردى كه محدث و يا مفسر سبب و موجبى را يادآور گردند- مبنى بر آنكه آيه از پى آن نازل گرديده است- علماء و دانشمندان اينگونه تعبير و بيان را تحت عنوان «مُسنَد» مندرج مىسازند
- زركشى:
«نزلت هذه الاية فى كذا»، اينگونه تعبير از قبيل استدلال بر حكم از رهگذر آيه مىباشد. و لذا نبايد آنرا از باب نقل و بازگو ساختن واقعهاى برشمرد كه باعث نزول آيه گرديد. سبب نزول عبارت از واقعهاى است كه آيه در ايام وقوع آن نازل شده باشد:
سيوطى سبب نزول عبارت از آن امرى است كه آيه در ايام وقوع آن امر نازل گرديده باشد.
مثلا داستان اصحاب فيل همانند ياد كردن داستان قوم نوح و عاد و ثمود و داستان بناء كعبه است كه اين داستانها را نبايد به عنوان «اسباب النزول» آياتى تلقى كرد كه بازگو كننده آنها مىباشد، چون ميان رويداد آنها و آياتى كه آنها را بازگو مىكند مدتهاى دور و دراز فاصله شده است.
یا وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِيمَ خَلِيلًا» (نساء: 125)
رواياتی را به عنوان سبب و موجبى ياد كرده كه خداوند به خاطر آن ابراهيم را دوست خود قرار داده است. ينگونه مطالب را نمىتوان به هيچوجه سبب نزول آيات دانست.
احاديث تابعين در رابطه با «اسباب النزول» تحت چه اصطلاحى در حديث مندرج است؟
تحت عنوان مسند قرار مىگرفت- اگر از تابعى بيان و تلقى گردد علاوه بر آنكه ((مسندو مرفوع و مرسل)) مىباشد،.
چنان احاديثى- در صورتى كه مسند اليه يعنى كسى حديث تابعى بدو اسناد مىشود صحيح باشد و خود تابعى از ائمه تفسير، يعنى از مفسرانى به شمار رود كه تفسير را از صحابه دريافت مىكنند، مانند مجاهد و عكرمه سعيد بن جبير و يا اين احاديث به وسيله احاديث مرسل ديگرى تقويت و تأييد گردد- قابل قبول و شايسته اعتماد خواهد بود، و مىتوان آنها را به عنوان اسباب النزول تلقى كرد.
مسئله پنجم:
در صورت ذكر اسباب متعدد در مورد آيهاى، به كداميك از آنها بايد به عنوان «سبب نزول» اعتماد كرد؟
حالت اول:
یکی بگوید «نزلت فى كذا»، ديگرى نيز بگويد: «نزلت فى كذا»،
امّا از نظر محتوى سخن آنها با هم متفاوت باشد،
از اينگونه تعبير، تفسير آيه را اراده كرد و نمىتوان هيچيك از آندو تعبير را بيانگر سبب نزول آيه تلقى نمود.
ميان ايندو تعبير- در رابطه با مسئله اسباب النزول، هيچگونه منافات و ناهمسازى از ناحيه آنها به هم نمىرسد.
حالت دوم:
يكى بگويد: «نزلت فى كذا»، امّا ديگرى صريحا سبب نزولى را- كه بيان كننده مطلب ديگرى است- در باره همان آيه ذكر كند،
در اين صورت سخن آن كه صريحا مىگويد: فلان قضيه سبب نزول آيه مىباشد- بايد به عنوان سبب نزول، معتبر شمرده شود، اما آنكه مىگويد: «نزلت فى كذا» و سخن او صراحتى در بيان سبب نزول ندارد بايد به عنوان استنباط گوينده و تفسير وى در باره آيه تلقى گردد.
بخارى از ابن عمر : «انزلت: «نِساؤُكُمْ حَرْثٌ لَكُمْ فَأْتُوا حَرْثَكُمْ أَنَّى شِئْتُمْ» فى اتيان النّساء فى ادبارهنّ»، يعنى اين آيه در مورد مواقعه با همسر از پشت نازل شده است.
ولى روايتى از جابر بن عبد اللّه انصارى است که او سبب نزول آيه- بر خلاف گفته ابن عمر- تصريح كرده است
در اينجا چون جابر به سبب نزول آيه تصريح كرده است بايد حديث او را به عنوان سبب نزول آيه مذكور، معتبر و قابل اعتماد دانست، چون سخن او به صورت نقل و روايت است، اما گفتار ابن عمر را بايد به عنوان برداشت از آيه تلقّى نمود.
حالت سوم:
يكى از مفسرين سبب نزول خاصى را يادآور شود، و مفسرى ديگر از سبب نزولى ديگر ياد كند. چنانچه اسناد يكى از آندو صحيح باشد، و اسناد آن ديگرى صحيح نباشد، بر آنكه اسناد او صحيح است بايد اعتماد نمود و محتواى آنرا به عنوان سبب نزول آيه تلقى كرد.
1- سبب نزول آيات سوره و الضحى:
بخارى و مسلم و ديگران در كتابهاى خود، حديثى از جندب آوردهاند كه نبى اكرم بيمار شد به دنبال سخن اين زن بود كه خداوند آيات سوره و الضحى را نازل كرد:
وَ الضُّحى، وَ اللَّيْلِ إِذا سَجى، ما وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ ما قَلى، وَ لَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الْأُولى، وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضى
ابن حجر عسقلانى در «فتح البارى فى شرح صحيح البخارى» مىگويد: قضيه تأخير جبرائيل براى نزول وحى- به خاطر وجود توله سگى كه زير تخت نبى اكرم مرده بود- قضيه و داستانى مشهور مىباشد، لكن بر شمردن اين قضيه به عنوان سبب نزول آيات سوره «و الضحى» را بايد «غريب» تلقى كرد، علاوه بر آنكه در سلسله اسناد آن كسى به چشم مىخورد كه در رجال حديث ناشناخته و مجهول مىباشد لذا بايد به همان حديثى كه در «صحيحين» آمده به عنوان سبب نزول اين آيات اعتماد نمود مبنى بر اينكه ام جميل زن ابى لهب آن سخن ناروا را در باره نبى اكرم (بر زبان آورد كه موجب نزول آيات مذكور گرديد.
2- سبب نزول آيه: «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»: به پنج روايت مىرسد:
اوّل-: وقتى رسول خدا به مدينه مهاجرت كرد اين قبله را از خدا درخواست مىكرد خداوند آيه زير را نازل كرد:
وَ مِنْ حَيْثُ خَرَجْتَ فَوَلِّ وَجْهَكَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ حَيْثُ ما كُنْتُمْ فَوَلُّوا وُجُوهَكُمْ شَطْرَهُ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَيْكُمْ حُجَّةٌ
دوم- آيه «فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ» در مورد نماز استحبابى وارد شده است مبنى بر اينكه مىتوانى- در حاليكه سوار بر مركب هستى
سوم- در يكى از سفرها با تاريكى شب مواجه شديم، و لذا نمىدانستيم قبله در كدام سو است. هر يك از ما به سمتى كه خود انتخاب كرده بود نماز گذارد. (ضعف روات)
چهارم- آنگاه كه آيه زير نازل شد: ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ» (غافر: 60)مردم گفتند: در كدام سو به خدا روى آوريم و از او درخواست كنيم؟ (مرسل)
پنجم- نبى اكرم به اصحابش فرمود: «يكى از برادران شما از دنيا رفته است، برويد بر او نماز گذاريد. آنها گفتند: او به سوى قبله مسلمين نماز نمىگذارد.. (به خاطر اينكه معضل است- از همه آنها ضعيفتر مىباشد).
حديث دوم- اگرچه صحيح است- لكن راوى در آن داراى تعبيرى: به سان «قد انزلت فى كذا» است، يعنى به سبب نزول تصريح نكرده است. و لذا نمىتوان آنرا به عنوان سبب نزول تلقى كرد، بلكه تفسير و استنباطى است كه از عبد اللّه بن عمر روايت شده است.
حديث اول حديثى است كه صحيح الاسناد بوده و راوى نيز به ذكر سبب نزول تصريح كرده است، به همين جهت مىتوان به آن در رابطه با بيان سبب نزول اعتماد كرده و بدان ارزش نهاد.
3- سبب نزول آيه «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ . لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنا غَيْرَهُ وَ إِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلًا. وَ لَوْ لا أَنْ ثَبَّتْناكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلًا. إِذاً لَأَذَقْناكَ ضِعْفَ الْحَياةِ وَ ضِعْفَ الْمَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَيْنا نَصِيراً» (اسراء: 73- 75):
اول- امية بن خلف و ابو جهل بن هشام و رجالى از قريش به راه افتادند و نزد رسول خدا آمدند «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ
دوم- بنى ثقيف به نبى اكرم گفتند: يك سال مهلت برای جمع آوری هداياخواستند آنگاه اسلام مىآوريم. رسول اكرم نزديك بود مهلت دهد.
طبق حديث دوم كه ابن مردويه روايت كرده است بايد اين آيات در مدينه نازل شده باشد، و اسناد آن، ضعيف است. اما طبق حديث اولى كه همان ابن مردويه در كتاب خود آورده بايد اين آيات در مكه نازل شده باشد، و اسناد اين حديث، «حَسَن» است.
علاوه بر اين، نزد ابى الشيخ ابن حيان شاهدى روائى از سعيد بن جبير وجود دارد كه مىتواند اين حديث حَسَن را تا پايه حديث «صحيح» ارتقاء بخشد. پس بنابراين حديث مزبور را بايد- به عنوان سبب نزول آيات: «وَ إِنْ كادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنا إِلَيْكَ ...» ارزش نهاده و بدان اعتماد كرد.
حالت چهارم
مربوط به تعدد اسباب و وحدت نازل:
چنانچه اسناد هر دو حديث از لحاظ صحت مساوى باشند، يكى از آندو را- به خاطر اينكه راوى، حاضر و ناظر قضيه و واقعه بوده است و يا به خاطر يكى از مرجحات- مىتوان بر ديگرى ترجيح داده و روى آن ارزش و اعتبار فزونترى نهاد.
مثال آيه وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَ ما أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا» (اسرا: 85)مىباشد:
اوّل- بخاریازابن مسعود: سوال تنى چند از يهوديان:: راجع به «روح»
دوم- ترمذى حديثى را- كه آنرا صحيح برشمرده است- از ابن عباس در كتاب خود آورده كه مىگفت: قریشيان به يهوديان گفتند: مطلبى در اختيار ما قرار دهيد كه از اين مرد در باره آن سؤال كنيم.
روايت اخير نشان مىدهد كه آيه مورد بحث در مكه نازل گرديد، امّا حديث اول بر خلاف آن، بيانگر آن است كه اين آيه در مدينه نازل شده است، چرا كه يهوديان در مدينه به سر مىبردند.
اما روايت اول به دو دليل بر روايت دوم رجحان دارد: 1- آنچه بخارى روايت كرده از روايات ديگران صحيحتر است 2- عبد اللّه مسعود- كه راوى حديث اول است- خود در متن قضيه قرار داشته و حاضر و ناظر صحنه و واقعه بوده است. حالت پنجم مربوط به تعدد اسباب و وحدت نازل:
نزول آيه از پى دو سبب و يا چند سبب- كه طى روايات ياد شده است- امكان پذير باشد.
به اين معنى كه اين اسباب متعدّد از لحاظ زمان آشكارا از هم دور نباشند و ميان رويدادهائى كه موجب نزول آيه گشته است فاصله زمانى زيادى وجود نداشته باشد.
چنانكه راجع به اسباب النّزول آيات قبلى ديديم ميان اسباب متعددى كه براى نزول هر يك از آنها روايت شده از نظر زمان، فاصلهاى زياد و بعد و دورى وجود دارد.
تعدد اسباب در صورت وجود قرب زمانى ميان آنها با وحدت مسبب منافاتى نخواهد داشت و موجب هيچگونه تهافت و ناسازگارى نخواهد بود.
- آيه « وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْواجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَداءُ إِلَّا أَنْفُسُهُمْ فَشَهادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهاداتٍ بِاللَّهِ إِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِينَ. وَ الْخامِسَةُ أَنَّ ... (تا) ... أَنَّ غَضَبَ اللَّهِ عَلَيْها إِنْ كانَ مِنَ الصَّادِقِينَ» (نور: 6- 8)
الف- هلال بن اميه در حضور نبى اكرم همسرش را به زنا با شريك بن سمحاء متهم ساخت.
ب- عُوَيْمر نزد عاصم بن عدى آمد و به او گفت از رسول خدا بپرس اگر كسى مرد بيگانهاى را با همسر خود در حال زنا ببيند
علماء گفتهاند: اولين كسى كه اين جريان براى او اتفاق افتاد، هلال بن اميه [واقفى] بود و جريان كار او با آمدن عويمر نزد رسول خدا مواجه و مصادف گشت، و آيه لعان در شأن اين دو نفر نازل شد. .
حالت ششم-
عدم امكان تعدد اسباب و وحدت نازل = تكرار نزول:
چنانچه امكان نداشته باشد كه در عين تعدّد سبب نزول، آيه يا آياتى كه در مورد آن نازل مىشود واحد باشد، علماء معتقدند كه بايد روايات را بر تعدد و تكرر نزول آيه و يا آيات حمل كرد،
به اين معنى كه بايد گفت: آيه و آياتى كه به دنبال اسباب متعدد نازل گشته، نزول آن نيز تكرار شده است.
مثال اول- آيه «ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ ...»:
الف- وقتى زمان وفات أبو طالب نزديك شد و اجلش فرا مىرسيد رسول اكرم بر وى وارد شد آنهم در حاليكه ابى جهل و عبد اللّه بن ابى اميه نزد او به سر مىبردند. نبى اكرم به أبو طالب فرمود: اى عمو، در اين لحظات واپسين عمر، كلمه «لا اله الا اللّه» را بر زبان جارى ساز تا من به نفع تو نزد خداوند متعال احتجاج كنم.
ما كانَ لِلنَّبِيِّ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَ لَوْ كانُوا أُولِي قُرْبى مِنْ بَعْدِ ما تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحابُ الْجَحِيمِ، وَ ما كانَ اسْتِغْفارُ إِبْراهِيمَ لِأَبِيهِ إِلَّا عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَها إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْراهِيمَ لَأَوَّاهٌ حَلِيمٌ» (توبه: 113، 114) روايت مذكور را صحيحين از مسيب نقل كردهاند و او پدر سعيد بوده كه به سعيد بن مسيب شهرت داشت.
اين روايت فقط از طريق اهل سنت روايت شده تا ايمان ابى طالب را منكر گردند.
اما رواياتى كه از ائمه رسيده است متفقا بر اين حقيقت گواهند كه ابى طالب مسلمان بوده، ولى به خاطر آنكه بتواند از نبى اكرم حمايت كند از تظاهر به اسلام خوددارى مىنمود. و اشعارى كه از طرق صحيح و قابل اطمينان منسوب به ابى طالب مىباشد ما را به اسلام و توحيد و تصديق او نسبت به نبوت پيامبر اسلام رهنمون است.
طبرسى مىنويسد: سبب نزول اين آيه آن بود كه مسلمين به نبى اكرم عرض كردند آيا ما نمىتوانيم براى پدران خود- كه در جاهليت به سر مىبردند و گرفتار كفر و شرك بودند و در همان حال از دنيا رفتند- از خدا طلب مغفرت كنيم؟ در پى اين سؤال آيه مورد بحث نازل گرديد.
بطلان اين روايتازنظرابوالفتوح رازی
الف- از آنجا كه اين سوره در آخر عهد رسول آمد و در آخر عمر او و ابو طالب در ابتداء اسلام وفات يافت. اين هر دو اتفاق است.
ب- دگر آنكه اگر اين حديث درست باشد، اين دليل ايمان أبو طالب كند نه دليل كفر او، براى آنكه گفت: «من بر دين عبد المطلبم. و عبد المطلب به نزديك ما مسلمان بوده است.
ج- و اما به روايت ديگر كه گفت: «من بر ملت ابراهيمم» آنكس كه گويد: گوينده اين كلمه كافر باشد، كافر او باشد، براى آنكه [خدا] رسول را مىفرمايد: «أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْراهِيمَ حَنِيفاً» و رسول مىگويد: «انا على ملّة ابراهيم».
و از يوسف حكايت اين است: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائِي إِبْراهِيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ.
د- اگر اين روايت درست است استغفار رسول براى أبو طالب «من ادلّ الدليل على ايمانه» باشد، براى آنكه رسول كه قدوه و قبله همه عالميان است- چگونه شايد كه اين مايه از اصول نداند كه براى مشركان مصّر بر كفر، استغفار نشايد كرد كه او را واجب آن است كه از او تبرّا كند، و در امت او كمتر كس داند. و اين، طعن بر رسول است.
هـ- [و ديگر] آنكه اگر درست شود هم آيه را و هم روايت را تفسير ظاهر و تأويلى در خور هست:
اما روايت، ممتنع نباشد كه رسول براى أبو طالب استغفار كرد، و اينان- كه ديدند از رسول ايشان را ايمان أبو طالب معلوم نبود- گمان بردند كه رسول براى مشركى استغفار كند.
و امّا تفسير آيه آن است كه اين نهى نيست، بل نفى است، چنانكه گفت: ما كانَ لَكُمْ أَنْ تُنْبِتُوا شَجَرَها
«وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» «وَ ما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تُؤْمِنَ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ».
و محال است گفتن كه اين آيات را معنى، نهى است، براى آنكه انبات درخت، و مرگ، مقدور ما نيست، ما را از آن چگونه نهى كنند، و حديث ايمان ما را به آن امر كردهاند نه نهى.
، يعنى نباشد و نكند و روا ندارد پيغمبر و هيچ مؤمنى كه استغفار كند براى مشركان به علت خويشى پس از آنكه روشن شده باشد ايشان را- يعنى پيغمبر و مؤمنان را- كه ايشان اهل دوزخند».
ب- روايت دوم در باره آيه «ما كانَ لِلنَّبِيِّ ..
ترمذى:حضرت علی فرمود: شنيدم كه مردى براى پدر و مادرمشرکش از خدا طلب مغفرت مىكرد-
ج- استغفار نبى اكرم برای مادرش
با توجّه به اينكه اين سه حديث مختلف- در باره سبب نزول آيه مذكور- روايت شده است بايد بگوئيم كه سبب نزول- على رغم وحدت نازل- متعدد مىباشد و اين هر سه قضيه، نزول آيه مورد بحث را باعث گشت!
مثال دوم براى حالت ششم- آيه: «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ ...»:
دومين نمونه از آياتى كه از ديدگاه سيوطى چند بار نازل شده و داراى سبب نزول متعدد مىباشد، آيه مذكور است كه روايات زير در رابطه با سبب نزول آن در كتب حديث آمده است كه به نظر سيوطى از لحاظ صحت و فقدان مرجح با هم برابر هستند. در چنين صورتى بايد گفت كه نزول آيه و يا آيات، تكرار شده است:
الف- =نبى اكرم آنگاه كه حمزه سيد الشهداء، عمويش، به شهادت رسيد و بدنش را مثله و قطعه قطعه كرده بودند- كنار جنازهاش لختى درنگ نمود، و با ديدن اين صحنه دلخراش سخت متأثر شده و فرمود: من هفتاد نفر از اين مشركين را- به جاى تو- مثله خواهم كرد. در اين هنگام- كه نبى اكرم در كنار بدن عمويش ايستاده بود- آيات پايانى سوره نحل براى آنحضرت فرو آمد كه:
وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّابِرِينَ. وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُكَ إِلَّا بِاللَّهِ وَ لا تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَ لا تَكُ فِي ضَيْقٍ مِمَّا يَمْكُرُونَ. إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ» (نحل: 126- 128):
اين در قتل حمزه فرو آمد كه روز احد كشته شد، و كافران بر وى مثله كردند:
ب- وقتى وقعه «احد» روى داد، مشركين، شهداء احد را مثله كردند. انصار گفتند: اگر به سان چنين روزى با آنها رو برو شويم و بر آنان پيروز گرديم فزونتر از اين آنها را كيفر مىدهيم و سختتر از اين مجازاتشان خواهيم كرد. وقتى كه روز فتح مكه فرا رسيد خداوند متعال آيه «وَ إِنْ عاقَبْتُمْ ...» را نازل كرد.
ظاهر اين حديث نشان مىدهد كه نزول اين آيه تا روز فتح مكه به تأخير افتاد. اما از حديث قبل بر مىآيد كه آيه مذكور در روز احد نازل شد.
توجيه ابن حصار در باره تكرار نزول آيه مورد بحث:
1- اين آيهها يكبار- قبل از هجرت- در مكه، همراه با مجموع سوره نحل نازل گرديد، چرا كه اين سوره، مكى مىباشد
2- آنگاه بار دوم در وقعه احد نازل شد
3- و سر انجام سومين بار در روز فتح مكه نزول يافت. و تكرار نزول آن به منظور هشدارى از سوى خداوند متعال به بندگانش صورت گرفت [تا همواره بدانند كه نبايد در مجازات مجرمين دچار افراط و زياده روى گردند، و در اعمال خشونت از حدود و ضوابط انسانى و الهى فراتر نروند].
در تفاسير شيعه غالبا تصميم به مثله كردن دشمنان- آنهم در حدّ افراط آميز- به اصحاب رسول خدا منسوب است، و يا آنكه صرفا آنحضرت به جاى حمزه فقط تصميم به مثله كردن و مقابله به مثل را اعلام كرد.
سپس طبرسى مىگويد: بعضى معتقدند اين آيه در رابطه با هر گونه ظلمى داراى عموم و شمول مىباشد، مانند غضب و امثال آن كه بايد مقابله به مثل گردد و از حد فراتر نرود.
حسن بصرى.نظير اين آيه عبارت از اين سخن الهى است كه فرمود «فَإِنْ قاتَلُوكُمْ فَاقْتُلُوهُمْ ...».
مثال سوّم: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ...»
اين آيه مدنى چگونه در لابلاى آيات سوره مكى راه يافته است؟
احيانا مىتوان به اين سؤال پاسخ داد كه آيه روح بار دوم در مدينه نزول يافت، يعنى قبلا براى اولين بار [در پاسخ به سؤال مشركين- سؤالى كه آنها از يهوديان فرا گرفته بودند-] در مكه نازل گرديد. و يا مىتوان گفت: بر پیامبر در مدينه، وحى نازل شد سؤال يهوديان مدينه را با همان آيهاى كه قبلا در مكه نازل گشته بود پاسخ دهد، يعنى آيه «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي ...».
پاسخ نخست نزول آيه روح با تكرار سبب آن تكرار شده است، يكبار در مكه و بارى دگر در مدينه. يادآورى نكتهاى سودمند: ايجاد دگرگونى در تعبير مربوط به اسباب النزول از سوى راويان حديث
در يكی تعبير «فتلا » و يا «فقرأ » آمده ، لكن راوى به جاى آن مىگويد: «فنزل» و يا «فانزل اللّه»
در چنين صورتى اگر اين تغيير و ايجاد دگرگونى از طرف راوى احراز شود، نبايد جمله «فنزل» و امثال آن را بيانگر آن دانست كه آيه و يا آيات مورد نظر بلافاصله در همان زمان به دنبال آن قضيه نازل شده است،
و سر انجام آن قضيهاى را- كه قبل از تلاوت و قرائت آيه و يا آيات- در حديث آمده است نبايد سبب نزول آن دانست، بلكه بايد قضيه ديگر را سبب نزول آن تلقى كرد كه كلمه «فنزل» در آن قضيه واقعا در حديث آمده باشد.
مثال اول- آيه: «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ...»انعام۹۱:
ترمذى از ابن عباس حديثى آورده: مردى يهودى از پیامبر پرسید:اگر اين آفريدهها را طورى ديگر مىآفريد بهتر و شايستهتر نبود؟
به دنبال حديث، عبارت زير آمده است. فانزل اللّه:«وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...» خداوند متعال آيه زير را نازل كرد:
وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قالُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْكِتابَ الَّذِي جاءَ بِهِ مُوسى نُوراً وَ هُدىً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَراطِيسَ تُبْدُونَها وَ تُخْفُونَ كَثِيراً وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوا أَنْتُمْ وَ لا آباؤُكُمْ، قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ» (انعام: 91
حديث مذكور در كتاب «الصحيح» همراه با تعبير «فتلا: وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ ...» آمده، و تعبير درست نيز عبارت از همين تعبير مىباشد،
اما راوى، تعبير «فتلا ...» را به تعبير «فنزل ...» دگرگون ساخت. به اين دليل كه اگر ما اين دگرگونى را نپذيريم بايد تعبير «فنزل» را بيانگر سبب نزول بدانيم و بگوئيم: سخن آن مرد يهودى باعث گشت كه اين آيه نازل گردد، در حاليكه اين آيه، مكى است و گفتگوى آن مرد يهودى با رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) در مدينه انجام گرفت. بنابراين نبايد اين قضيه را سبب نزول آيه مزبور برشمرد، بلكه آنحضرت آيهاى را كه قبلا بر او نازل شد- به دنبال سخن آن مرد يهودى- تلاوت كرد.
روايات ديگرى نيز راجع به سبب نزول آيه مذكور آمده است.
اما روايات مربوط به «سبب نزول» آيه «وَ ما قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ ...» (انعام: 91
الف- مردى از يهوديان كه به «مالك بن ضيف» نامبردار بود با نبى اكرم (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مجادله و ستيز مىكرد، آنحضرت به وى فرمود: ترا به كسى كه تورات را بر موسى [عليه السلام] نازل فرمود، به من بگو، آيا در تورات اين مطلب را مىتوان يافت كه «انَّ اللّهَ يُبْغِضُ الْحَبْرَ السَّمينَ»: «خداى متعال دانشمند چاق و فربه را ناخوش مىدارد و از او بيزار است» اما چون مالك بن ضيف خود فربه و چاق بود از اين سخن به خشم آمده و گفت: «ما أَنْزَلَ اللَّهُ عَلى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ». اما دوستان و ياران مالك به وى گفتند: آيا خداوند متعال، حتى بر موسى (عليه السلام) چيزى نازل نفرمود؟! [اين چه سخنى بود كه بر زبان آوردى؟!]. به دنبال همين قضيه، آيه مذكور نازل گرديد.
اين روايت را مرحوم طبرسى ياد كرده است.
اين در شأن حيىّ بن اخطب آمده از جهودان (پدر صفيه: ام مؤمنان).
گويند: «فنحاص بن عازورا» بود كه چنين گفتارى را در پاسخ به رسول اكرم بر زبان آورد.
ب- گويند: يهوديان حضور رسول اكرم رسيدند و عرض كردند: اى محمد، آيا خداوند، كتابى را بر تو نازل كرد؟ فرمود: آرى. آنان گفتند: و اللّه ما انزل اللّه من السّماء كتابا»، كه اين آيه [در مقام ردّ و توبيخ آنها] نازل گرديد.
ج- در باره تمام كفارى نازل شد كه منكر قدرت و تسلط و توانائى خداوند متعال نسبت به خود شدند. [بنابراين اگر كسى اعتراف كند كه خداوند متعال بر هر چيزى توانا است، در حقيقت خداى را در خور قدرتش ارج نهاده است].
د- برخى مىگويند: آيه مذكور در باره مشركين قريش نزول يافت.
مثال دوم- آيه «مَنْ كانَ عَدُوًّا لِجِبْرِيلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلْبِكَ ...»:
درباره عبد اللّه بن سلام یاعبد اللّه بن صوريا- كه در «فدك» سكونت داشت- نزد آن حضرت آمد و گفت:
نشانه های روزقیامت چیست/اولین خوراک بهشتی چیست/چه عاملی فرزندراشبیه والدین می کند/خواب پیامبرچگونه است/فرزندازمادربه ثمرمی رسدیاپدر/یعقوب چه غذایی رابربنی سرائیل حرام کرد/فرشته وحی توکیست؟/
نتيجه:
آنچه از مجموع احاديثى كه- در رابطه با سبب نزول آيه مورد نظر رسيده- مىتوان استفاده كرد اين است كه يهوديان در خود نسبت به جبرائيل احساس كينه و عداوت مىكردند، چون او واسطه ابلاغ تكاليف و وظائف الهى و انسانى بود، و اينان همواره مىخواستند از زير بار تكاليف برهند.
يادآورى نكتهاى ديگر
وحدت سبب نزول، و تعدّد نازل
يك سبب نزول در مورد آيات متعدد و متفرقى- طى احاديث- .
گاهى در مورد يك واقعه و رويداد، آيات متعددى در سورههاى متفرقى ديده مىشود.
مثال اوّل- امّ سلمه و سؤالاتى كه او با رسول خدا در ميان گذاشت:
الف-حاکم: ام سلمه به نبى اكرم عرض كرد: يا رسول اللّه، من از خدا سخنى نمىشنوم كه در طى آنها از زنها مطلبى را- در رابطه با هجرت- در قرآن كريم كرده باشد.
«فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّي لا أُضِيعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْكُمْ مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثى بَعْضُكُمْ مِنْ بَعْضٍ فَالَّذِينَ هاجَرُوا وَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيارِهِمْ وَ أُوذُوا فِي سَبِيلِي وَ قاتَلُوا وَ قُتِلُوا لَأُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيِّئاتِهِمْ وَ لَأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ ثَواباً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ اللَّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الثَّوابِ» (آل عمران: 195)
ب- حاكم نيز از همان ام سلمه آورده است :
«إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ الْقانِتِينَ وَ الْقانِتاتِ وَ الصَّادِقِينَ وَ الصَّادِقاتِ وَ الصَّابِرِينَ وَ الصَّابِراتِ وَ الْخاشِعِينَ وَ الْخاشِعاتِ وَ الْمُتَصَدِّقِينَ وَ الْمُتَصَدِّقاتِ وَ الصَّائِمِينَ وَ الصَّائِماتِ وَ الْحافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ وَ الذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيراً وَ الذَّاكِراتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ مَغْفِرَةً وَ أَجْراً عَظِيماً» (احزاب: 35)
ج- و نيز حاكم از ام سلمه آورده است كه وى مىگفت: مردان در غزوهها و جنگها شركت مىكنند، ولى زنان از شركت در آنها محروم هستند. علاوه بر اين، براى ما زنان، نصف ميراث مردان در قرآن كريم منظور شده است، [چرا خداوند ميان ما زنان و مردان تبعيض قائل شده و تفاوت گذاشته است]؟
به دنبال همين سؤال بود كه خدا، آيه زير، و نيز آيه «إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَ الْمُسْلِماتِ ...» را نازل كرد
«وَ لا تَتَمَنَّوْا ما فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلى بَعْضٍ لِلرِّجالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ(نساء: 32)
بر حسب نظريه سيوطى در تمام آياتى كه ذكر شد سؤال ام سلمه باعث نزول آنها گرديد، و در نتيجه يك سبب نزول و يك واقعه باعث نزول آياتى متعدد گرديد كه در مواضع متفرقى از قرآن كريم به چشم مىخورد.
بايد گفت: اين آيات متعدد داراى اسباب النزول متعدد مىباشد. و سيوطى با تكلف خواسته است از طريق انتخاب پاره از احاديث مثالى براى وحدت سبب و تعدد نازل ارائه دهد.
مثال دوم براى وحدت سبب و تعدد نازل-
سؤال مردى نابينا: [عبد اللّه بن ام مكتوم]
الف- حديث زيد بن ثابت : «لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ (غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ) وَ الْمُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقاعِدِينَ دَرَجَةً وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنى وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدِينَ عَلَى الْقاعِدِينَ أَجْراً عَظِيماً. دَرَجاتٍ مِنْهُ وَ مَغْفِرَةً وَ رَحْمَةً وَ كانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِيماً» (نساء: 95، 96(
«غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ» را نازل فرمود [مبنى بر اينكه نابينايان از شركت در جنگ معاف هستند].
ب- ابن ابى حاتم از همان زيد بن ثابت :: :
لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ إِذا نَصَحُوا لِلَّهِ وَ رَسُولِهِ ما عَلَى الْمُحْسِنِينَ مِنْ سَبِيلٍ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. وَ لا عَلَى الَّذِينَ إِذا ما أَتَوْكَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُكُمْ عَلَيْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْيُنُهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا يَجِدُوا ما يُنْفِقُونَ. إِنَّمَا السَّبِيلُ عَلَى الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ وَ هُمْ أَغْنِياءُ رَضُوا بِأَنْ يَكُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ وَ طَبَعَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ...» توبه: 91- 93)
بر حسب نظريه سيوطى بايد بگوئيم كه يك سبب، باعث نزول اين آيات و آيه قبل گرديد. و اين سبب عبارت از سؤال مرد نابينائى بود كه گاهى از او با عنوان «عبد اللّه بن ام مكتوم» ياد مىكنند.
مثال سوم براى وحدت سبب و تعدد نازل
جريان مردى كه رسول اكرم را دشنام مىداد:
الف- حديثى كه محمد بن جرير طبرى از ابن عباس آورد.
«يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا وَ لَقَدْ قالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ يَنالُوا وَ ما نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْراً لَهُمْ وَ إِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذاباً أَلِيماً فِي الدُّنْيا وَ الْآخِرَةِ وَ ما لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا نَصِيرٍ» (توبه: 74)
- گويند: اين آيه در باره اهل عقبه نازل گرديد، زيرا آنها توطئه كردند كه رسول خدا را هنگام مراجعت از جنگ تبوك به قتل رسانند،
داورى در مورد اين روايات:
«حديث عقبه» كه احيانا در تفسير آيه «يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ ما قالُوا ...» و نيز گاهى در تفسير آيه: «يَحْذَرُ الْمُنافِقُونَ أَنْ تُنَزَّلَ عَلَيْهِمْ سُورَةٌ ...» ياد مىكنند. اما سائر روايات متضمن قصص و رويدادهاى پراكندهاى است.
برچسبها: علوم قرآن, تاریخ قرآن, علوم قرآنی, بلاغت


