اعلال
اعلال چیست؟
اعلال همان اصلاح و مُعالجه کلمات مُعتلّ که دارای حروف عله هستند(مثال – اَجوف ناقِص و لَفیف) می باشد. چون اینها مانند افعال صحیح صرف نمی شوند و در صَرفِ آنها عیب و نقصی مشاهده می شود لذا اینها را با قواعد اعلال معالجه می کنیم و در واقع می توان قواعد اعلال را طِبُّ الالَفاظ نامید. این نوع مُعالجه به سه طریق صورت می گیرد : سُکون ، قَلب ، حَذف.
1- یا حرف علّه را ساکن می کنیم( سُکون) مانند : یَدعُوُ ، یَرمِیُ که می شود، یَدعُو یَرمی.
2- یا حرف علّه را بَدَل به حرف دیگر می کنیم( قلَب) مانند قَوَلَ که می شود: قالَ . واو بَدَلَ به الف شد.
3- یا حرف علّه به کلّی حذف می شود( حَذف) مانند یَدعُو یَرمی که می شود، لَم یَدع لَم یَرم.
ما برایِ سهولت ، تمام قواعدِ اعلال را ( چه سکون، چه قلب، چه حذف) در 8 قاعده خُلاصه کرده ایم. امید است که با تمرین زیاد به خوبی به خاطر سپرده شود.
قاعده اول : در مِثالِ واوی (مانند : وَعَدَ وَجَدَ) در مُضارع، واوِ آن حذف می شود
( قاعده حَذف) مانند : وَعَدَ یَعِدُ لِیَعِد عِد ( وعده بِدِه) صرف می شود : عِد عِدا عِدُوا عِدی عِدا عِدنَ.
وَرَثَ یَرِثُ لِیَرِث رِث( ارث بِبَر) . وَجَدَ یَجِدُ لِیَجِد جِد( پیدا کن) . وَهَبَ یَهَبَ لِیَهَب هَب
( ببخش) . وَضَعَ یَضَعُ لِیَضَع ضَع( بگذار) . وَدَعَ یَدَعُ لِیَدَع دَع (وِداع کن) وَزَن یَزِنُ لِیَزِن زِن (وزن کن) وَذَرَ یَذَرُ لِیَذَر ذَر (رها کن) وَلَدَ یَلِدُ لِیَلِد لِد (بزای).
توضیح آنکه : فقط وزن ( فَعِلَ یَفعَلُ) از این قاعده استثنا شده و واوش نمی افتد مانند: وَجِلَ یَوجَلُ (ترسید) امرش می شود اِوجَل ( که بنا بر قاعده سوم) می شود: اِیجَل. البته در فعل مجهول دیگر این واو نمی افتد یَجِدُ مجهولش می شود یُوجَدُ- یَصِلُ(یُوصَلُ ) یَلِدُ (یُولَدُ).
توضیح : مَصدَرِ وَعَدَ می شود وَعد وَعِدَه در اصل وِعدَه بوده حرکت واو به عین داده شد. و واو حذف گردید ( عِدَه شد) همچنین است : وَصَلَ مصدرش صِلَه (وِصلَه بوده). وَثَقَ (ثِقَه) وَصَفَ (صِفَه) وَهَبَ (هِبَه) وَسَعَ (سِعَه) وَدَیَ (دِیَه) خونبها.
توضیح : مثال واوی اگر بر وزن اِفتَعَلَ برود. واو آن بَدَل به تاء می گردد
(قاعده ابدال) مانند : وَحَدَ اِوتَحَد (اِتَّحَدَ) مصدرش اِتِّحاد. وَصَلَ اِوتَصَلَ ( اِتَّصَلَ). وَهَمَ (اِتَّهَمَ) وَفَقَ(اِتَّفَقَ) وَصَفَ ( اِتَّصَفَ).
قاعده دوّم : حرف علّه مُتحرک( واو یا یاء) متحرک ما قبل مفتوح قلب به الف
می شود: مانند قَوَلَ که می شود قالَ (گفت) خَوِفَ (خافَ) ترسید. دَوَمَ – دامَ (طول کشید). قَوَمَ- قامَ (ایستاد) کَوَنَ – کانَ ( بود)، صَوَمَ – صامَ ( روزه گرفت) زَوَرَ- زارَ(زیارت کرد) ،بَیَعَ – باعَ ( فروخت) ، بَیَنَ – بانَ ( آشکار ساخت) . غَیَبَ – غابَ (پنهان شد). سَیَلَ- سالَ (روان شد). زَیَغَ- زاغَ ( منحرف شد). جَبَاَ – جآءَ (آمد) . دَعَوَ – دَعا (خواند). غَزَوَ- غزا (جنگید) . عَفَوَ- عَفا (بخشید). هَدَیَ هَدی (راه یافت). بَکَیَ بَکی (گریست). رَعَیَ- رَعی( چرید یا مراقبت کرد). یَرضَیُ(یَرضی) یَخفَیُ( یَخفی) یَبقَیُ(یَبقی) . اَلقََیَ ( اَلقی) انداخت. صَلَّیَ صَلّی (نماز گزارد) یَنهَیُ یَنهی(باز می دارد) . تَلَقَّیَ تَلَقَّیَ (برخورد) . اِلتَقَیَ اِلتَقی (ملاقات کرد) اِنبَغَیَ اِنبَغی (سزاوار شد) نادَیَ نادی (صدا زد) اِستَخَفَیَ اِستَخفی(پنهان نمود) اِستَشفَیَ اِستَشفی( طلب شفا کرد) یُدعَوَ – یُدعی(خوانده می شود).
قاعده سوم : هر واو که ما قبل آن ( کسره یا یاء) باشد، آن واو بدل به یاء می شود
( قاعده قلب) مثلاً : وَرَدَ اگر بر وزنِ اِفعال یِرَوَد می شود : اِوراد . واو بدل به یا
شده می شود : ایراد. اِوجاد ( از ریشه وَجَدَ ) می شود: ایجاد . اِوصال(ایصال) رَضِوَ
می شود رَضِیَ.
بر وزن فاعل : رَضِوَ – راضِو(راضی) . دَعَوَ- داعِو (داعی) . قَضَوَ قاضِو(قاضی). عَلَوَ- عالِو(عالی) . دَنَوَ – دانِو( دانی). خَلَوَ – خالِو( خالی).
بر وزن استفعال : وَصَلَ اِستِوصال (اِستیصال) . وَضَحَ اِستِوضاح (استیضاح) وَلَیَ اِستِولای (اِستیلاء) وَقَدَ اِستِوقاد( استیقاد) آتش افروختن.
بر وزن مفعال : وَعَدَ مِوعاد ( میعاد) . وَقَتَ مِوقات ( میقات) وَلَدَ مِولاد( میلاد)، وَزَنَ مِوزان ( میزان) ، وَرَثَ مِوراث( میراث).
مصدر بر وزن فِعال یا فِعالَه : قَوَمَ قِوام (قِیام یا قِیامَه) صَوَمَ صِوام (صیام) نَوَمَ نِوام (نِیام) خوابیدن. خَوَنَ. خِوانَه (خِیانَه) نَوَبَ نِوابَه( ِنیابه) زَوَرَ .زِواره(زِیارَه) صَوَنَ صِوانَه( صِیانَه) محفوظ ماندن.
بر وزنِ افتعال : شَوَقَ. اِشتِواق( اِشتِیاق) . عَوَدَ . اِعتوِاد( اِعتیِاد) . حَوَطَ. اِحتِواط
( ِاحتِیاط) . حَوَجَ . اِحتِواج( اِحتِیاج).
صفت مشتهبه بر وزن فَیعِل : سَوَدَ. سَیوِد (سَیِّد) آقا. قَوَمَ قَیوِم ( قَیِّم) برپا. مَوَتَ مَیوِت(مَیِّت) . سَؤَءَ سَیوِء (سَیِّیء). عمل زشت ،گناه . هَوَنَ هَیوِن(هیِّن) حَقیر وسَبکُ.
صفت مشبهه بر وزن فَعیل : عَلَوَ عَلیو(عَلِّی) برتر. جَلَوَ. جَلیو( جَلِّی) آشکار. زَکَوَ زَکیو(زَکِیّ) پاکیزه . دَنَوَ دَنیو( دَنِّی) نزدیک پَست. قَسَوَ قَسیو(قَسِیّ) سَنگدِل.
توضیح : همچنین است عکس این قاعده یعنی یاء ساکن ما قبل مضموم، (ـُِ ی) در اینجا یاء به خاطر ضمه بدل به واو می شود. مانند : اَیقَنَ یُبقِنُ که می شود یُوقِنُ. اَیسَرَ یُیسِرُ که می شود ، یُوسِرُ(آسان می کند) اَیقَظَ یُیقِظُ که می شود یُوقِظُ
( بیدار می کند) اسم فاعلشان می شود .مُیقِن(مُوقِن) مُیسِر( مُوسِر) مُیقِظ(مُوقِظ) و نیز مؤنث اَطیَب طُیبی (بر وَزن کُبری) از ریشه طَیَبَ که می شود: طُوبی (پاکیزه تر).
قاعده چهارم : حرف علّه متحرک ما قبل حرف صحیح و ساکن( صحیح یعنی حرف غیر علّه )مانند : اَجوَبَ یُجوِبُ . در این صورت حرف علّه را ساکن کرده و حرکتش را بما قبل( یعنی به آن حرف ساکن) می دهیم و حرف علّه را جنس همان حرکت
می شود( قاعده سکون و قلب) . مثلاً : اجوب می شود اَجابَ یُجوِبُ می شود : یُجیبُ . یَقوُلُ ( فَتحه از جنسِ الف – کسره از جنسِ یاء- و ضّمه از جنسِ واو می شود) مُجوِب( اسم فاعل اَجوَبَ) می شود مُجیب – مُجوَب( اسم مفعول) می شود، مُجاب یَقوُمُ می شود یَقُومُ – اَقوَمَ ( اَقامَ) . اُقوِمَ (اُقیمَ) یُقوِمُ (یُقیمُ) یُقوَمُ (یُقامُ) مُقوِمُ (مُقیم) مُقوَم( مُقام) مَقومَ (مَقام).مَکوَن(مَکان) اسم مکان – اَحوَطَ (اَحاطَ) یُحوِطُ( یُحیُط) یُحوَطُ ( یُحاطُ) مُحوِط (مُحیط) مُحوَط (مُحاط) اَطوَعَ ( اَطاعَ). یُطوِعُ (یُطیُع) .یُطوِعُ (یُطاعُ) مُطوِع (مُطیع). مُطوَع(مُطاع)- اِستَقوَمَ ( اِستَقام) یَستَقوِمُ ( یَستَقیمُ) مُستَقوِم (مُستَقیم) مَطیَر
( اسم مکان از ریشه طَیَرَ) می شود: مَطار یعنی فرودگاه . مِنوَر و مِنوَرَهَ ( اسم آلت از ریشه نَوَرَ) می شود: مِنار و مِنارَه . اَشوَرَ می شود: اَشارَ یُشیرُ مُشیرٌ مُشارٌ (اشاره کردن) اَنوَرَ می شود : اَنارَ یُنیرُ مُنیرٌ مُنارٌ(روشن کردن) اَفوَدَ می شود: اَفادَ یُفیدُ مُفیدٌ مُفادٌ ( فایده رساندن) اِستَشوَرَ می شود : اِستَشارَ یَستَشیرُ مُستَشیرٌ مُستَشارٌ(طلب مشورت کردن) اِستَجوَبَ می شود: اِستَجابَ یَستَجیبُ مُستَجیبٌ مُستَجابٌ (پاسخ دادن).
قاعده پنجم : حرکت ضمه و کسره بر واو و یاء ثقیل و سنگین است( وُِِِ یُِِ) چکار
می کنیم ؟ اینجا دو حالت دارد : یا قبلش متحرک است یا ساکن.
1- اگر قبلش حرکت داشت فقط حرکت حرف علّه را حذف می کنیم (قاعده سکون) مانند : یَدعُوُ و یَرمِیُ (در اینجا ضمه بر واو و یاء ثقیل است قبلش حرکت دارد واو و یاء را ساکن می کنیم) می شود یَدعُو و یَرمِی – یَعفُوُ می شود : یَعفُو – یَهدِیُ
می شود یَهدِی – یَرجُوُ( یَرجُو) یُلقِیُ(یُلقی) در این مثال : جاءَ القاضی – رَاَیتُ القاضِیَ- مَرَرتُ بالقاضی. می بینیم که قاضی ، ضمه و کسره نگرفته ولی فتحه گرفته.
2- اگر قبلش ساکن بود، حرکت(ضمه و کسره) را بماقبل ( یعنی به حرکت ساکن)
می دهیم. مثلاً : یَقوُلُ( ضمه بر واو ثقیل است حرکت را به قاف می دهیم) می شود: یَقُولُ- یَقُومُ می شود یَقُومُ – یَکوُنُ می شود : یَکُونُ – یَبیِعُ ( کسره بر یاء ثقیل است. حرکت به باء داده می شود) می شود: یَبیعُ – یَزیدُ می شود : یَزیدُ (زیاد می کند) یَخیِبُ می شود یَخیبُ (ناامید می شود) یَغیبُ یَغیبُ (غایب می شود).
توضیح : اصولاً هر حرف علّه (واو یا یاء ) که در مرتبه چهارم و پنجم و ششم کلمه واقع شود، حرکتش می افتد و ساکن می شود. مانند : کلمه یَدعُوُ ( یَ د عُ وُ) می شود: یَدعُوُ- یَرمِیُ ( یَ ر مِ یُ) می شود: یَرمی – یَنبَغیُ می شود : یَنبَغی یَهتَدِیُ( یَهتَدی) یُنادِیُ(یُنادی) یُنَجِّیُ(یُنَجِّی) یُصَلِّیُ(یُصَلِّی) یَستَشفِیُ( یَستَشفِی).
تبصره : دو کلمه : قُوِلَ و بُیِعَ (به حالتِ مجهول) حرفِ اوّل را ساکن می کنیم.
می شود: قوِلَ بیِعَ ( طبقِ قاعدهُ چهارم) می شود: قیلَ و بیعَ همچنین خُوِفَ ( مجهول خاَفَ) می شود: خیفَ – جُیِیَ مجهولِ جاءَ ( جییَ).
قاعده شِشم : به خاطر داشتید موقعی که می خواستیم فعل مضارعی را مجزوم کنیم، ضمه و نون آخرش را حذف می کردیم. مثلاً : یَضرِبُ یَضرِبانِ یَضرِبُونَ می شد: لَم یَضُرِبُ لَم یَضرِبا لَم یَضرِبُوا – لِیَضرِب لِیَضرِبا لِیَضرِبُوا... اِضرِب اِضربا اِضرِبُوا ... تا آخر. حال اگر مضارعی، آخرش حرف علّه داشت ( در افعال ناقص) در موقع جزم، آن حرف علّه (الف واو یاء) حذف می شود. یَدعُو می شود: لَم یَدعُ – یَرمی( لَم یَرم) . یخفی( لَم یَخفَ) دَعَوَ می شود : دَعا یَدعُو لِیَدعُ اُدعُ (جَحد و نهِی آن می شود) لَمَ یَدع لا تَدعُ. رَمَیَ می شود: رَمی یَرمی لِیَرم اِرمِ لَم یَرمِ لاتَرمِ – خَفَی می شود: خَفی یَخفی لِیَخفَ اِخفَ لَم یَخفَ لا تَخفَ – هَدَیَ می شود: هَدی یَهدِی لِیَهدِ اِهدِ لَم یَهدِ لاتَهدِ – شَفَیَ می شود: شَفی یَشفی لِیَشفِ اِشفِ لَم یَشفِ لاتَشفِ – بَقَیَ می شود: بَقی یَبقی لِیَبقَ اِبقَ لَم یَبقَ لاتَبقَ – صَلَّیَ می شود: صَلّی یُصَلّی لِیُصَلِّ صَلِّ لَم یُصَلِّ لا تُصَلِّ یَرضی( لَم یَرضَ) یَرجُو( لَم یَرجُ) یَعفُو( لَم یَعفُ) یَجزی (لَم یَجزِ) یَتَولّی (لَم یَتَوَلَّ) یَتَلَقّی (لَم یَتَلَقَّ) یَستَشفی( لَم یَستشفِ). یُنادی (لِم یُنادِ) امر به صیغه اش (نادِ) که از تُنادی گرفته شده یعنی ندا کن. والی یُوالی ( لَم یُوالِ) امرش (والِ) دوست بدار. عادا (عادَوَ بوده)یُعادی (یُعادِوُ بوده) لَم یُعادِ. امرش (عادِ) دشمن بدارم. ریشه اش عَدَوَ بوده. وَقَیَ می شود : وَقَیَ یَقی لِیَق قِ (مضارعش تَقی بوده) صرف می شود: قِ قِیاقُوا – قی قِیاقینَ( نگهدار) حالا این افعال را (مانند وَقَیَ) بسازید و امرش را هم صرف کنید : وَفَیَ (وفا کرد) – وَصَیَ (سفارش کرد) .وَلَیَ(دوست داشت) وَحَیَ (اشاره کرد) وَنَیَ(سست شد) وَدَیَ(دیه و خونبها داد) وَعَیَ(گردآورد) وَشَیَ(سر تراشید).
قاعده هفتم : یائی که در آخر کلمه واقع شده باشد. اگر ما قبلش ضمه باشد (ـُ ی) آن ضمه به خاطر یاء بدل به کسره می شود ( ـ ی) مثلاً : لَقِیَ بر وزن تَفاعُل می شود : تَلاقُی . ضمه بَدَل به کسره شده می شود: تَلاقِی( برخورد کرد) لَفَیَ- تَلاقُی می شود: تَلاقِی. سَوَیَ – تَساوُی ( تَساوِی) رَضِیَ تَراضُی( تَراضِی) .بَنَیَ – تَبانُی( تَبانِی). کَفَیَ- تَکافُی( تَکافِی) یا مثلاً : رَقَیَ(بالا رفت) بر وزن تَفَعُّل می شود. تَرَقُّی( ضمه بدل به کسره شده) می شود: تَرَقِّی. جَلَیَ تَجَلُّی ( تَجَلِّی) آشکار شدن – شَفَیَ تَشَفُّی (تَشَفِّی) شفا یافتن. غَذَیَ تَغَذُّی ( تَغَذِّی) طعام خوردن – بَرَیَ (تَبَرِّی) بیزاری جستن – صَدَیَ (تَصَدِّی) مسئولیت داشتن. سَلَیَ(تَسَلِّی) دلداری دادن.
و اگر قبل از یاء واو بود( حرف مَدّ) مانند : وُی. آن واو( به خاطر یاء) بَدَلَ به یاء
می شود( دو یاء پهلوی هم) تشدید می گیرد مثلاً : هَدَیَ که اسم مفعولش می شود : مَهدُوی در اینجا واو بدل به یاء شده تشدید می گیرد و ضّمه دال هم بدل به کسره
می شود(مَهدِیّ) خَفَیَ مَخفُوی( مَخفِیّ) .قَضَیَ مَقضُوی (مَقضِیّ) رَوَیَ مَروُوی( مَروِیّ). عَنَیَ مَعنُوی (مَعنِیّ). رَاَیَ مَرئُوی( مَرئِیّ) . بَنَیَ مَبنُوی(مَبنِیّ). رَمَیَ مَرمُوی (مَرمِیّ) جَزَیَ مَجزُوی( مَجزِیّ).
قاعده هشتم : در افعال اجوف ( مانند قَوَلَ و بَیَعَ) اگر بر وزن فاعِل بروند (مانند قاوِل و بایِع) حرف علّه بعد از الف، بَدَلَ به همزه می شود. قاوِل می شود: قائِل – بایِع
می شود : بائِع – قَوَمَ (قائِم) . دَوَمَ (دائِم) .جَوَرَ(جائِر) . دَوَرَ( دائِر) طَوِفَ (طائِف). زَوَرَ(زائِر) – تَوَبَ (تائِب) . نَوَبَ( نائِب). سَیَرَ(سائِر). غَیَبَ(غائِب). مَیَلَ(مائِل) . نَیَلَ(نائِل). همان اَفعالِ اجوف اگر بر وزن مَفعُول بروند مانند : مَقووُل و مَبیُوع . آن واو زائد حذف می شود. مَقوُول می شود : مَقُول . مَبیُوع می شود مَبیع. خَوِفَ ، مَخوُوف
( مَخُوف). صَوَنَ ، مَصوُون (مَصُون) . زَیَدَ ،مَزیُود (مَزید) . هَیَبَ مَهیُوب(مَهیب)
برچسبها: عربی, قواعدعربی, صرف ونحو, حروف


